بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

بعد از مدت ها...

 بعد از مدت ها دوباره سوار بی آر تی شدم 

  رفتنه که کلی آدم جورواجور با اتفاقای تلخ و شیرین دیدم
بعضیا از مشکلاتشون بلند بلند تعریف میکردن
بعضیام سفارش میکردن فلان ایستگاه بهشون یادآوری کنیم
بعضیام بار اولی بود که سوار بی آر تی شده بودن و تا آخر مسیر کلی شیطونی کردن

دیروز جشن پنجاهمین سالگرد تاسیس دانشگاهمون بود
البته جشن دوم، چون قبلا یه مراسم دیگه گرفته بودن
کلی جیغ زدیم  کلی تخلیه انرژی شدیم  کلی خوش گذشت 
فقط من یه کم نگران اون فیلم مراسمم 
چون من هر وقت دهنم اندازه تمساح بازبود دیدم دوربین طرف منه 
بیشتر سالن رو بچه های تربیت بدنی و زیست بودن
وقتی دانشکده های مختلفو نشون میداد 
بچه های اون دانشکده ابراز احساسات میکردن
سر دانشکده ما 2 نفر بیشتر نبودیم
میخواستیم حفظ آبرو کنیم
دیگه فک کنید 2 نفر بخوان یه سالن رو پوشش بدن 
عملا اون گلابی ته گلوم کند افتاد اونور
الان بخیش زدم 

برگشتنه بازم نشستیم همون جای مخصوص توی بی آرتی 
اینو  که یادتونه ؟ 
بازم بی آرتی خراب شد و مجبور شدیدم پیاده شیم و کلی منتظر بمونیم 


خلاصه کـــــــــــــــــــــه
دیروز کلی خاطره واسم زنده شد 
با تشکر از زهرا که بهم خبر داد 
البته تا نیم ساعت قبلش خبر نداشتم چه خبره 
سوپ ریز شدم 
جای بقیه بچه هام خیلی خالی بود 


زندگی  خاطره آمدن و رفتن ماست
...
من دلم میخواهد قدر این خاطره را دریابیم 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد