پسرک گرسنه اش است، به طرف یخچال می رود،
در یخچال را باز می کند...
عرق شرم بر پیشانی پدر می نشیند
پسرک این را می داند،
دست می برد بطری آب را بر می دارد
کمی آب در لیوان می ریزد...
صدایش را بلند می کند ، " چقدر تشنه ام بودم "
پدر این را می داند پسر کوچولویش چقدر بزرگ شده است.
خوب دوستای خوبم
من اینجا هرچی خواهش کردم عکس هفت سیناتونو بفرستین کسی
مارو تحویل نگرفت
به جز سیما جون منم عکس هفت سین سیما جون و خودم و
فک و فامیلو گذاشتم که اینجا خالی نمونه
چه کنیم دیگه!!!
البته تو خونه ی ما کاملا برعکسه!!
حالا خوبه مامانه سوال میکنه میذاره بره ما که با پاسخ گویی این
سوالا به بابا بازم نمیتونیم بریم!!!
پدرم می گوید:کتاب!
ومادرم می گوید:دعا!
ومن خوب می دانم
که زیباترین تعریف خدارا
فقط می توان از زبانِ گُل ها شنید.....
مرحوم حسین پناهی
یعنی این کاملا وضعیت منو نشون میده تو تختخواب!!
دقیقا میای با پات پتو رو بچرخونی که درست بشه بدتر میشه!
اگر کسی را دوست داری، به او بگو.
زیرا قلبها معمولاً با کلماتی که ناگفته میمانند، میشکنند.
جرج آلن
شب در چشمان من است، به سیاهی چشم هایم نگاه کن!
روز در چشمان من است،به سفیدی چشمان من نگاه کن!
شب و روز در چشمان است،به چشم هایم نگاه کن!
***
پلک اگر فرو بندم
جهان در ظلمت فرو خواهد رفت!
یعنی واقعا ای زندگی! ۱۴ فروردین پاشی به خاطر یه آزمایشگاه
بیای دانشگاه استاد به چه سخت گیری بگه حالا اگه همه توافق
کنن کلاس تشکیل نمیشه!
ای بابا خوب اینو قبل از عید بگو ما ۵ صبح از خواب پا نشیم بیایم
دانشگاه !خیابونام همه خلوت گربه هام تعجب کردن ما اومدیم دانشگاه
یکی از چیزایی که خیلی بدم میومد این بود که چهاردهم بخوام برم مدرسه
خیر سرمون اومدیم دانشگاه بازم همون آشه و همون کاسه!
سبزه رو از سفره بگیر / ماهی را با خودت بیار
وقتشه بیرون بزنیم / سیزدهمین روز بهار
خوب امروزم که سیزده به دره. امیدوارم در دل طبیعت
همراه خانواده هاتون و دوستان و آشنایان بهتون خوش بگذره
دیگه از آخرین لحظات تعطیلات بهترین استفاده رو بکنید
خوش باشید
من می خوام برگردم به کودکی !
نمی شه ! نمی شه ! نمی شه ! نمی شه !! نمی شه !!!
کفش برگشت برامون کوچیکه
پابرهنه نمی شه برگردم ؟
"حسین پناهی"
خوب دوستان دیگه تعطیلات نوروزی هم داره تموم میشه
یادتونه تو پست تبریک نوروزی گفتم هرکی خواست
عکس سفره هفت سینشون رو بفرسته؟؟؟؟
خوب من منتظرم دیگه زود باشین عکس هفت سین هاتون
رو بذارین تو صندوق... فعلا یکی از دوستان واسم فرستادن
شمام بفرستین...
فوتبالیست هارو که مطمئنم همتون دیدید!
یادتونه یه بازی رو تو چند قسمت و یه شوت به سمت دروازه رو تو دو
قسمت کش میدادن یعنی آخر حال گیری بود... حالا از اون همه
خالی بندی و پرواز تو هوا و سه متر پریدن و ... اینام بگذریم!!
شخصیتاشم که یادتونه: سوبا-واکی دروازه بانشون -
تارو دوست سوبا- ایشی- کاکرو رقیبش با اون آستیناش-دایی سوبا و....
یه دوقولو هم بودن از تیم های حریف که لباسشون بنفش بود
یکیشون میخوابید اون یکی میپرید رو پاش سه متر میپرید هوا...
اونام هیچوقت یادم نمیره
یه ساعت میشینی زل میزنی به تلویزیون و چشم از بازی فوتبال
بر نمیداری هیچ اتفاقی نمیفته! تا ۳ دقیقه پا میشی میری و میای
میبینی بازی ۲-۲ تموم شده!!
توی این دانه های قهوه باید صورت یک مرد رو پیدا کنید
یادتون باشه فقط سی ثانیه فرصت دارین ...
جاتون خالی با خالم رفته بودیم بیرون. قرار شد بریم پارک جمشیدیه
یه تیکه از راه وایسادیم از یه نفر آدرس بپرسیم. خالم شیشه رو کشید
پایین و پرسید آقا ببخشید پارک جمشیدیه از کدوم طرفه...
یهو آقاهه شروع کرد به انگلیسی حرف زدن و خلاصه توضیح دادن که
تخت جمشید تو شیرازه!!!
بعضی وقتا هست با کسانی که خیلی دوسشون داری میری بیرون
چقدر خوبه چقدر بهت خوش میگذره چقدر با اونا بودنو دوست داری
... داری به اونا لبخند میزنی ولی درونت چیز دیگه ایه
اونوقته که می فهمی خنده ی تلخ ... فقط یه شعر یا شعار نیست ...
خدایا شکرت...