ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
این دیالوگ فیلم جدایی نادر از سیمین رو یادتونه؟؟؟
خیلی عالی بود....
سیمین : پدرت اصلا میفهمه که تو پسرشی
نادر : اون نمیدونه من پسرشم ، ولی من که میدونم اون پدرمه
یه داستان خوندم با همون مضمون خواستین تو ادامه مطلب
بخونینش....
پیرمردی صبح زود از خانه اش خارج شد. در راه با یک
ماشین تصادف کرد و آسیب دید.عابرانی که رد
می شدند به سرعت او را به اولین درمانگاه رساندند.
پرستاران ابتدا زخمهای پیرمرد را پانسمان کردند.
سپس به او گفتند: «باید ازت عکسبرداری بشه
تا جائی از بدنت آسیب و شکستگی ندیده باشه.»
پیرمرد غمگین شد، گفت عجله دارد و نیازی به
عکسبرداری نیست.
پرستاران از او دلیل عجله اش را پرسیدند.
زنم در خانه سالمندان است. هر صبح آنجا می روم
و صبحانه را با او می خورم.نمی خواهم دیر شود!
پرستاری به او گفت: خودمان به او خبر می دهیم.
پیرمرد با اندوه گفت: خیلی متأسفم. او آلزایمر دارد.
چیزی را متوجه نخواهد شد! حتی مرا هم
نمی شناسد!پرستار با حیرت گفت: وقتی که
نمی داند شما چه کسی هستید، چرا هر روز
صبح برای صرف صبحانه پیش او می روید؟
پیرمرد با صدایی گرفته ، به آرامی گفت:
اما من که می دانم او چه کسی است...!
قابل توجه اون بچه هایی که تا کلاس تموم میشه میپرن تو سایت و با مامانشون نمیان ناهار
و به مامانشون میگن تو آروم غذا میخوری و حوصلتو نداریم
حالا درسته من هیچچی هیچچی هیچچی تو مغزم نیست و نمیفهمم شما کی هستین ولی شما که میفهمین من مادرتونم
خوب با من که نیستی مامان خوبم




خطابت با دیگر اعضای خانواده ست دیگه
من اصلا سایت میرم؟؟؟؟؟؟
اگه یادت نیست من دخترتم این نظر چیه پس اگه یادت میره پس از کجا میفهمی ما باهات نمیایم سلف ها ها ها
از اونایی که الکی میگن من هیچی هیچی تو مغزم نیست
ولی مامان من واقعا هیچی هیچی الکترونیکی تو مغزم نیست
تازه همون بچه ها هی پست رمزدار میذارن تو وبلاگاشون٬ رمزشم نمیدن به مامانشون
الهی



مامان از اون پست رمزدار یه نفره هاست چرت و پرت نوشتم توش
چرا رمزشو به مامانم گفتم زنگ بزن بپرس
از اون رمزدار قشنگا که گذاشتم اول رمزشو میدم به مامانم
البته مامان حقیقیم
نه مامان دانشگاهیم
واااایییییی خدایا ..واقعت این جور آدما کم میشه



چه ادمی....!!
اره منم که این دیالوگ داشت میگفت اشک تو چشمام جمع شد.
به نظرم این جور بچه ها کم شدن ...
آره واقعا کم شدن
فکر کنم اون دیالوگه رو از روی همین قصه نوشته بودن چون کپی برابر اصله
منم همه بهم میگن اون که نمی دونه تو مامانشی ولی من میگم من که میدونم مامانشم
آره بابا همون بود
آره خب مهم اینه که تو بدونی مامان کی هستی....
چون جمعیت داره میزنه بالا
کاشکی مردهای ما هم ذره ای از این مردونگی داشتن
نمیشه جمع بست هنوزم هستن همچین افرادی