ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
چقدر شبیه مادرم شده ام چرا نمی شناسی ام ؟
چرا نمی شناسمت ؟
می دانم که مرا نمی شنوی
و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام
و به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
با توام بی حضور تو بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم
تا دل نازک پروانه نشکند
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغض گلویت را
در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
نخ های آبی ام تمام شده اند
و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند
باید پیش از بند آمدن باران بمیرم
مرحوم حسین پناهی
فوق العادست مطالبت.....!ازته دل گفتم
مرسی....
ته دلت خیلی لطف داره
لطف داری دوست خوبم مطالب وبلاگ توام خیلی خوبه
دیگه داری اعصابمو خورد میکنیا!!!
بسه دیگه هی حسین پناهی حسین پناهی!!!
خوب قشنگه نوشته هاش دیگه
خیلی خوشمل بود عسیسم دستت طلا
مرسی
خواهش میکنم دوستم
دلنشین بود گلنوش جان
آره منم دوست داشتم
ممنون
با تو میگویم
با تویی که باید بدانی
با تو میگویم از ته دل
از اعماق وجود
با تک تک سلول هایم
با همه آنچه دارم
با همه ی آنچه داشته ام
با همه ی آنچه خواهم داشت
با تک تک واژه هایی که گفته ام و می گویم و خواهم گفت
با تو می گویم
با تمام آنچه دیدم
با تمام آنچه شنیده ام
با تمام آنچه احساس کرده ام
از قطرات باران بگیر تا نوازش نسیم صبحگاهی در جاده ی منتهی به مزرعه
از درخشش برق تا صدای پر ابهت رعد در شب سرد زمستان
با تک تک دانه های برف
با آدمی برفی های کوچک کودکی ام
با تمام این ها
با تو می گویم
با تو میگویم که
با مهسا موافقم
.
.
.
خداییش ماله من قشنگ تره یا اینی که تو گذاشتی؟؟
قسمت آخرشم خب مینوشتی موندم تو خماری

.
.
.
.
اینی که من گذاشتم
نه ولی قشنگ بود اگه آخرشم بگی دیگه...
یه بار دیگه با دقت بخون از خماری درمیای
مرسی ازوب قشنگت ..بهم سربزن
لطف دارین
حتما میام