زندگــــــ ــــــــی
تابـــــ خوردن خیــــــــال در روز هایی است
که هرگــ ــــــــز تعبیر نمیشود....
من نبودم دستم بود.تقصیر آستینم بود آستین مال کت ام بود. کت ام مال بابام بود . . .
این شعر نشون میده به ما از همون دوران طفولیت اینجوری یاد دادن
که اشتباه خودمون رو گردن یکی دیگه بندازیم
بعد میگن چرا اینجوری بار اومدین
میدونید این عکس رو که دیدم یاد چی افتادم؟!!!
کوچیک که بودم بابام منو با خودش میبرد آرایشگاه مردونه
خب حالا سنم خیلی کم بود دیگه
وقتی رو صندلی میشستم قدم به آینه نمیرسید واسه ی همین همیشه
آرایشگره یه صندلی یا چهارپایه ی کوچولو میذاشت رو اون صندلیه
و منو مینشوندن روی اون
یادش به خیر...
آهای روزگار!
برایم مشخص کن
اینبار کدام سازت را کوک کرده ای تا برایم بزنی
می خواهم رقصم را با سازت هماهنگ کنم
چه سخته در جمع بودن ولی در گوشه ای تنها نشستن
به چشم دیگران چون کوه بودن ولی در خود به آرامی شکستن...
گاهی خراب کردن پل ها چیز بدی نیست ...
چون باعث میشود نتوانید به جایی برگردید
که از همان ابتدا هرگز نباید قدم می گذاشتید!
ای پسرانی که شلوارهای صورتی و سرخابی و نارنجی و سبز فسفری و بنفش اعم از گرمکن و کتان و غیرو بر تن مینُمائید و از خود عکسهای فشن و خشن میگیرید آیا به راستی با خود می اندیشید , فردا روز , که فرزندانتان این عکسها را میبینند , از شما دو زار حساب میبرند ؟؟؟
بابای ما سیبیل داشت ! چخماخی !!! خط اتوی شلوار پارچه ایه دمپاگشادش هندونه قاچ میکرد ! عاقبتمون این شد ... !!!!! شما کلاً هر جور راحتین! :|