خاطرات ۵ (خاطراتی)

ما یه شگرد داشتیم با بچه ها هر وقت میومدیم میدیدیم ایستگاه بی آر تی شلوغه 

یه ایستگاه میرفتیم بالا بعد آروم و خانوم و ساکت سوت میزدیم پیاده میشدیم و خط خودمون 

رو سوار میشدیم...  

امروز رفتیم دیدیم خیلی شلوغه یواشکی جیم زدیم رفتیم اون خط تا یه ایستگاه بریم بالا و برگردیم چشمتون روز بد نبینه یه ایستگاه رفتیم بالا خواستیم پیاده شیم ۲ تا بی آرتی پشت سر هم وایسادن یعنی سیل جمعیت بود که پیاده میشدن بیان خط برگشت رو سوار شن  

راننده ی بیچاره ترسید فکر کرد گروه مغولا حمله کردن در رو بست... دوباره باز کرد البته 

فکر کنم وایمیسادیم ایستگاه خلوت تر بود  

 استراتژیمونو رو هوا زدن

نظرات 3 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 2 آبان 1391 ساعت 13:35 http://eshghmamnoe-f2.blogfa.com

shomam kolan ba brt dargirin

آره بابا تازه نصفشم نمیگم

فاطمه یکشنبه 7 آبان 1391 ساعت 21:17

ینی استراتژیتون تو حلقم


:دی

مهسا... چهارشنبه 10 آبان 1391 ساعت 09:06

چقدر جام خالی بوده اون روز
راستی اولین بار کی این حرکتو پیشنهاد داد؟؟ میگن احتیاج مادر اختراعه هاااا


خیلی هی داشتیم جاتو خالی میکردیم
چی بگم والا بار اولی که عملی شده من نبودم
بودمم یادم نبود دیگه الان چه انتظاری داری
والا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد