دیروز رفتم توی پذیرایی
میبینم روی مبل یه چیزی هســـــــــــــــــــــــــــــــــــت
ادامه مطلب ...
وای این لیوانا خیلی نوستالوژیه واسم
اصن یه حس خاصی میشم میبینمشون
تا میومدیم از دم شیر آب بیاریمشون دم دهنمون آب بخوریم
90 درصد محتویاتش ریخته بود
با اون اسکلت شل و ولش
ادامه مطلب ...
دیروز به داداشم میگم رفتم امضاهای فارغ التحصیلیمو گرفتم
یه نفس راحت میکشه
میگم یه جوری نفس میکشی انگار واحدای منو تو پاس کردی
چندتا نکته بود تو این 4 سال تحصیل کمرشو خم کرد:
ادامه مطلب ...
امروز بعد از گذشت یک ماه و اندی دیگه گفتم برم امضاهای فارغ التحصیلیمو بگیرم
دیگه نزدیک بود پروندمو بندازن دور
آخه هروقت به آموزشمون میگفتم میگفت فعلا وقت نداریم بعدا
خلاصه رفتم دانشگاه و یه برگه دادن دستمون یه عالمه جای امضا داشت
باید از کل سوراخ سنبه های دانشگاه که تاحالا از 100 کیلومتریشم رد نشدیم امضا می گرفتیم
یعنی من جاهایی رفتم که به عمرم نرفته بودم
حتی با وجود خوابگاهی نبودن از خوابگاهم باید امضا می گرفتیم
امضای آخرم که دیگه امضای غول مرحله آخر بود اصن یه وضی
یعنی کاملا توی مسیر امضا رو گرفتم
انقد از صبح دوییدم سر ظهر رو به موت بودم
یعنی 4 سال درس خوندیم پروژه دادیم انقد خسته نشدیم
آخرشم 5000 تومنم بهم دادن هنوز نفهمیدم واسه چی بوده :))))))))
گفتن 10 روز دیگه بیا مدرکتو بگیر بذار در کوزه ...
دیگه همین
ادامه مطلب ...
داداشم اومده میگه مرسی به خاطر تشکرت از من اول پایان نامه ات
میگم از تو تشکر نکردم
میگه چرا خودم الان خوندم
میگم نه بابا من از تو تشکر نکردم که!!
هی اصرار که چرا
رفتم نگاه کنم اول پایان نامه مو
دیروز داشتم میرفتم دانشگاه برای کارای پروژه پایانیم
چند وقتی بود تابستون همش خونه بودم
این اواخر دوباره بی آر تی سوار شدم با خاطراتش
من چون توی یکی از خطا ایستگاه های زیادی تو بی آر تی هستم معمولا میرم جلو وایمیسم
دیروزم رفته بودم جلو ...
ادامه مطلب ...
دیروز من و مامان و داداش و خاله و پسرخاله رفتیم پارک یه دور بزنیم
خلاصه یه برنامه تونل وحشت ریخته شد...
ادامه مطلب ...
دارم یه پایگاه داده برای یه شبکه اجتماعی (تقریبا مشابه فیس بوک) طراحی می کنم
بعد این مدل پایگاه داده بر اساس نظریه گرافه
یعنی گره داره و یال
بعد اومدم یه سری کاربر دختر و پسر ایجاد کردم
همینجوری رندم شماره گره های رو زدم که بینشون یال ایجاد شه
این یاله یعنی اینکه با هم friend هستن
الان اومدم بگم مثلا دو تا پسر با هم رفتن ددر دودوور تو یه Status درباره ددر دودورشون همو تگ کردن
دیدم توی رندم یال ایجاد کردنم سوتی دادم همه پسرا همه دوستاشون دخترن و یه دوست پسر هم ندارن
همینجوری جامعه به فساد کشیده میشه دیگه :|
آخی گویا pavel که می خواسته بیاد ایران همه بهش می گفتن نرو خطرناکه و از این بحثا
و گویا هی براش پیغام میذارن ببینن سالمه یا نه :|
یه متن راجع به ایران توی فیس بوکش گذاشته جالبه
خیلی تعریف کرده و خوشش اومده و از بقیه هم خواسته که بیان
همیشه به ایرانی بودنمون افتخار کنیم در هر شرایطی
متنی که نوشته:
Ok few words about Iran. Facebook is blocked in Iran and my time on FB is always very limited so I cant reply all messages and comments. But Iran is beautiful country, very safe (feel safer here than in south or east Europe), people are extremely hospitable, kind and friendly. Traveler is bit like celebrity here. People stop me on streets and talk to me and welcome me in Iran. Its not easy to spend money here as I am always invited for something. First day in Iran I was invited to wedding ceremony (had to dance in front of hundred people) when hitchhiking locals were stopping cars for me, telling to driver where to take me in other situations I wait one minute for some car to pick me up. CouchSurfing community is very strong (over one hundred messages and invitations) Good vibes all around. So dont worry about my life ( I am pampered here ) and come to visit Iran too one of my most favorite countries I have visited so far
اینم کوله جهانگردیشه :دی
عاقا یاد یه خاطره افتادم که چند ماه پیشا اتفاق افتاد ننوشته بودمش
اینجا هم که دفتر خاطرات منه
هویجوری یادم افتاد گفتم بنویسمش
با تشکر از دوستانی که با خوندن خاطرات تکراری همواره مارا یاری می کنند
یه آهنگ داشت این آقای لهراسبی
از این راهرو یک نفر رد شده *** که عطرش همونه که تو می زنی
برای به زانو در آوردنم *** تو از مرگ حتی جلو میزنی !
از این راهرو یک نفر رد شده *** مث ِ لحظه هایی که ناراحتی
نفس میکشم با تمام وجود *** عجب عطر خوبی زده لعنتی !
ادامه مطلب ...
امروز داداشم رفته بود جایی بعد فرم دادن پر کنن
بعد میگه آخر فرمه یه کادر مستطیلی داشت نوشته بود در این قسمت چیزی ننویسید
بعد میگه همینجوری که نشسته بودم دیدم بغل دستیم توش کروکی کشیده
می گه هی نگا کردم ببینم درست میبینم یا نه؟ هی نگا کردم ببینم آدرس کجا بود دیدم 3، 4 قسمت بالاتر آدرس بوده
چند روز پیشم تاکسی سوار شده بود بعد یهو دیده یکی از مسافرا به راننده می گه center of city بعد راننده هم متوجه نمیشه
دیگه شروع می کنه باهاش صحبت کردن می بینه توریسته از جمهوری چک
دیگه با خودش با مترو میارش انقلاب
بعد یکی از سوالایی که ذهن اونو درگیر کرده این بوده که شما متروتون جداست نامزدتونو چی کار می کنین
گویا توریستا یه سایت مخصوص دارن که توی هر کشور یه سری از شهروندا میرن اعلام می کنن من حاضرم توریسته بیاد خونه من، بعد دیگه این میره کافینت
قبلا تو تهران یه دختره اعلام آمادگی کرده بوده برای جا دادن به توریستا این براش پیغام گذاشته بوده اما میبینه که الان پشیمون شده
خلاصه برنامه جوری میشه که این میره خونه دوست داداشم و پریشبم برده بودنش عروسی ایرانی
دیروزم برده بودنش پارک جمشیدیه و یکی از درگیری های دیگه ذهنیش دستشویی ایرانی بوده
گفته آخه من خیس می شم چی کار کنم
ماشین ها رو که دیده بود
گفته توی کشورایی مث سوئد و نروژ افراد متمکن هم ماشین گرون قیمت سوار نمیشن
چون اونقد مالیات روش زیاده که براشون نمی صرفه ...جالبه
خیلیم از ایران خوشش اومده و گفته هرجا برم توصیه میکنم بیان ایران
حالا قراره جمعه برن کاشان و اونم بعدش بره اصفهان
چند روز پیش با مامان و داداشم داشتیم راجع به خاطرات دوران ابتدایی و قبلش می گفتیم
با اینکه من خاطراتم خیلی محدوده و همه چیز رو واضح یادم نیست
ولی مرور خاطرات واقعا یه حس خاص داره
من عاشق این بودم برم مهد کودک اما چون مادرم خانه دار بود اسممو ننوشتن نامردا
عاشق سفالگریم بودم اما هرچی گشتم نتونستم اسممو توی یه کلاس سفالگری بنویسم
یاد لقمه هایی که مامان واسم میذاشت تو کیفم افتادم
همونایی که انقد نمی خوردمشون تا دوباره از کیف خارجشون می کردیم
یاد اون موقع ها افتادم که هر روز برناممو می چیدم تو کیفم تا یه وقت یه چیزی یادم نره
همون روزایی که من می رفتم و آهنگ یار دبستانی منو واسه بچه ها می خوندم
(بیچاره ها الان که یادم میفته خندم می گیره گندشو در آورده بودم هر سال هر سال)
همون روزایی که توی نمایش سیب و موز و پرتقال من نقش پرتقال داشتم
همون روزایی که منو کرده بودن مبصر بچه های کلاس اول و هر روز باهاشون بازی می کردم
آخی چه روزای خوبی
چقدر حس یادآوری اون روزا خاصهههههههههههه نههههه؟
خب طی خبرهای واصله گویا نامه هه از اوناست که به دست آدم نمیر سه و ذوق کور میشیم :|
واجب شده سایتشونو هک کنم ( البته فوقش بتونم حک کنم
)
سایتی که سایت نباشد سایت نیست ( گلنوش :|)
فک کنم صرفا می خواستن خاطره های مردم رو بخونن
دیدین که خاطره خوندن یواشکی چه کیفی داره
البته من که ندیدم، فقط شنیدم
اصلا هرکی خواست نامه به آیندش بنویسه بفرسته واسه من
صد در صد تضمینی توی همون تاریخ درخواستی واسش می فرستمش
تازه من دیروز یه فکرم به سرم زد که واسه آینده دوستامم نامه بنویسم و
ایمیلشونو بدم تا چند سال دیگه برسه به دستشون
ایششششششششششششششششش
جا داره بگم: واقعا که