دنیا کوچکتر از آن است
که گم شده ای را در آن یافته باشی
هیچ کس
اینجا گم نمی شود
آدم ها به همان خونسردی که آمده اند
چمدانشان را می بندند
و ناپدید می شوند
یکی درمه
یکی در غبار
یکی در باران
یکی در باد
و بی رحم ترینشان در برف
آنچه به جا می ماند
رد پائی است
و خاطره ای که هر از گاه پس میزند
مثل نسیم سحر
پرده های اتاقت را
!!have money
من دلم میخواهد خانه ای داشته باشم پر دوست
کنج هر دیوارش دوستانم بنشینند آرام
گل بگو گل بشنو
هر کسی میخواهد وارد خانه پر مهر و صفامان گردد
شرط وارد گشتن شستشوی دلهاست
شرط آن داشتن یک دل بی رنگ و ریاست
بر درش برگ گلی میکوبم
و به یادش با قلم سبز بهار مینویسم
ای دوست خانه دوستی ما اینجاست
تا که سهراب نپرسد دیگر خانه دوست کجاست
رفتن همیشه هم بد نیست.. گاهی رفتن بهتر است؛
گاهی باید رفت.. باید رفت تا بعضی چیزها بماند...
اگر نروی؛ هر انچه ماندنیست, خواهد رفت...
اگر بروی شاید با دل پر بروی و اگر بمانی با دست خالی خواهی ماند...
گاهی باید رفت و بعضی چیزها که بردنی ست با خود برد...
مثل یادی...خاطره ای...غروری...
و انچه ماندنیست را جا گذاشت,
مثل یادی...خاطره ای...لبخندی...!
رفتنت ماندنی می شود وقتی که باید بروی؛ بروی...!
و ماندنت رفتنی می شود وقتی که نباید بمانی...!!
تمام خوبی ها را برایت آرزو می کنم نه خوشی ها را؛
زیرا خوشی آن است که تو می خواهی؛
و خوبی آن است که خدا برای تو می خواهد ...
در خلوت کوچه هایم
باد می آید
اینجا من هستم ؛
دلم تنگ نیست....
تنها منتظر بارانم
تا قطره هایش بهانه ایی باشند
برای نم ناک بودن لحظه هایم
و اثباتی
بر بی گناهی چشمانم!
خداییش راست میگه
میدونم روش علامت داره ولی اگه حواسمون نباشه همون ۹۹ درصد احتمال غلط زدن درسته
همین که هستی کافیست !
دور از من ! بدون من ...
چه فرقی می کند ...
گل که می خری خوب است !
برای من نیست ؛ نباشد ! ...
همین که رختمان زیر یک آفتاب خشک می شود کافیست !
اینایی که با موبایل بهشون زنگ میزنی و یهو قطع میشه وسطش... بعد دوباره زنگ میزنی میبینی اشغاله، میفهمی اون داره تو رو میگیره...بعد یه کم صبر میکنی اون زنگ بزنه هیچ خبری نمیشه، میفهمی اون زنگ زده دیده اشغاله فهمیده تو داری زنگ میزنی صبر کرده تو زنگ بزنی... بعد تو دوباره زنگ میزنی میبینی اشغاله... میفهمی صبرش تموم شده و تصمیم گرفته خودش زنگ بزنه....دوباره صبر میکنی و همین طوری این داستان ادامه داره.... خو میبینی که من زنگ زدم از اول! قطع شد صبر کن خودم میگیرم چرا رو اعصاب خودت و خودم رژه میری ؟
جاده نه بی انتهاست نه به انتها می رسد این منم که هردم تمام می شوم...
پ.ن:یه ضرب المثل هست میگن از درون خودمونو میسوزونیم از بیرون بقیه رو
الان قضیه ی این پروژه های دانشگاهیه
رودخانه زندگی همه ما را با خود می برد. فقط باید آرزو کنیم که این رود خانه به مرداب نریزد.
مردابی که سکون و آرامشش فریب مان دهد و گمان کنیم که...
بگذاریم حتی به آبشارهای بلند بپیوندد چه باک !
روزمرگی چیزی است که همه ما را احاطه کرده .
منتها چیزی که مهم است این است که بدانیم چه می خواهیم
و به دنبال چه هستیم همین ها هستند که زندگی را برایمان تحمل پذیر می کنند.