چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران
و بدون ترس برای آینده آماده شو
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز
شک هایت را باور نکن
وهیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی
پرسیدم
آخر
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد
مهم این نیست که قشنگ باشی
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداندآیین بزرگ کردنت را
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد
زلال باش .... ، زلال باش
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران
زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست...
تو به من خندیدی و نمی دانستی
من به چه دلهره از باغچه همسایه سیب را دزدیدم
باغبان از پی من تند دوید
سیب را دست تو دید
غضب آلود به من کرد نگاه
سیب دندان زده از دست تو افتاد به خاک
و تو رفتی و هنوز،
سالهاست که در گوش من آرام آرام
خش خش گام تو تکرار کنان می دهد آزارم
و من اندیشه کنان غرق در این پندارم
که چرا باغچه کوچک ما سیب نداشت.
"حمید مصدق خرداد 1343"
اخطار اخطار
آهای آقا پسرایی که بداخلاقین توروخدا زن نگیرین
آهای مامانایی که پسرای بد اخلاق دارین توروخدا نرین واسشون خواستگاری
و آهای آقایون بداخلاق زندگی رو به کام خانواده تون تلخ نکنین
یه زمانی تو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که :
تو اجازه بگیر برو بیرون منم 2دقیقه دیگه میام!
بعد معلمه می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو.....
امروز امتحان آزمایشگاه الکتریکی داشتیم یعنی خوشحال خوشحال صبح راه افتادم که
۸ امتحان شروع میشد برگه امتحانی رو گذاشتن جلومون کلا ۱۴ تا سوال تستی جواب دادیم
دوباره خوشحال خوشحال برگشتم خونه ....
یعنی ۱۴ دونه تست ارزش ۵ ساعت وقت هدر دادنو داره ای زندگی....
گاهی گمان نمیکنی و می شود
گاهی نمی شود که نمی شود
گاهی هزار دوره دعا بی اجابتست
گاهی نگفته قرعه به نام تو می شود
گاهی گدای گدایی و بخت نیست
گاهی تمام شهر گدای تو میشود . . .
هشت صبح راه میفتم 8:30 میرسم
هفت و نیم راه میفتم 8:30 میرسم
هفت راه میافتم 8:30 میرسم
شش راه میفتم 8:30 میرسم
نصفه شب راه میفتم 8:30 میرسم
از معجزات تهران اینه هر ساعتی راه بیفتی
بری دانشگاه یا سر کارهشت و نیم میرسی
تو مترو داری اس ام اس می دی باید بابغل دستیت حتمن مشورت کنی !!
چون اونم در جریانه کامل...بالاخره دوتا عقل بهتر کار می کنه !!!
باید تو اتوبوس بین قسمت زنونه و مردونه دیوار بتنی
بزنن حالا با یه میله سر و تهش رو هم آوردن که هیچی
تو بی آرتی زنونه رو گذاشتن جلو دیگه نور علی نور شده
امروز صبح یه کلاس داشتیم فوق العاده دوست داشتنی صبح زود با کلی تلاش پاشدم آماده شدم رفتم دانشگاه ساعت کلاسام از این قرار بود ۸ تا ۱۱ اولی ۱۱.۵ تا ۱ دومی و ۱ تا ۳سومی...
از اونجایی که استاد کلاس اولی معمولا بیزی هستن وقتی اومدن گفتن کار دارن و ساعت ۹ میخوان برن استاد حل تمرینم زنگ زده بودن که من فردا ارائه دارم و نمیام بنابراین ما بودیم و ۴ ساعت وقت خالی و گشنگی...
با خودمون فکر کردیم چه جوری میتونیم این ۴ ساعت رو تباه کنیم دیگه مهسا جون پیشناد داد بریم یه نون بربری و خامه بخریم و یه صبحونه بزنیم (مهسا جون که یادتونه همون که ۳۰ کیلو مغز داره و رمز موفقیتش خوردن صبحانه ست)
دیگه ماهم گفتیم بذار یه روز صبحانه بخوریم ببینیم شاید رو ما هم اثری داشت... (نه بابا...
)
خلاصه نون بربریه که بسته بود دیگه جاتون خالی رفتیم سنگک خریدیم و دور هم ساعاتی وقت تلف کردیم
اگه هوس نون سنگک نمیکنین که من مدیون شم برین ادامه مطلب عکس صبحانه مون رو ببینید...
چه دنیایی شده دلم گرفته...