کتاب فارسی دوران ابتدایی مون رو یادتونه؟؟؟
جلدکتاب اول دبستان که عکس یه گل روش بود تـــــــــــــــــا
کتاب پنجم با عکس پنج تا گل روش....
یه سری عکس از بعضی صفحاتش که برامون خاطره انگیز تره
و بیشتر یادمونه گذاشتم تو ادامه مطلب...
دوست داشتین ببینین
یادتونه تو دوران مدرسه وقتی میخواستیم درس بخونیم
اول یه دور ورق میزدیم ببینیم چند صفحه باید بخونیم....
بعد مثلا میگفتیم(فوق فوقش...)۸ صفحه باید بخونم
یهو میدیدیم یه صفحه نصفش عکسه ذوق ذوق
آخجون باید ۷ صفحه و نیم بخونم....
حالا تو دانشگاه حداقلش اونم فقط واسه امتحان حذفی
۱۵۰ صفحه است
دریغ از یه عکس تو پاورقی همه ی نوشته هاشم
که ریز و پشت سر هم.... ای زندگی
واقعا چرا با اینهمه برنامه ریزی به کارامون نمیرسیم...
این دقیقا حال و روز منو نشون میده
مخصوصا اون قسمتش که میگه از 44 دقیقه دیگه شروع میکنم
که ساعت بشه دقیقا 4 بعداز ظهر
درس نمیخونم... حرص میخورم....
هرچی میخونم کتابه تموم نمیشه که...
یادتونه کوچیکتر که بودیم میرفتیم روی شونه های خواهر یا
برادرامون وایمیسادیم بعد یه چادر میپوشیدیم میشد یه آدم
دراز با یه کله کوچولو...
واقعا ما چه تفریحات سالمی داشتیم
چقدر شبیه مادرم شده ام چرا نمی شناسی ام ؟
چرا نمی شناسمت ؟
می دانم که مرا نمی شنوی
و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام
و به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
با توام بی حضور تو بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم
تا دل نازک پروانه نشکند
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغض گلویت را
در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
نخ های آبی ام تمام شده اند
و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند
باید پیش از بند آمدن باران بمیرم
مرحوم حسین پناهی
لبخند بزن! بدون انتظار پاسخی از دنیا ، بدان روزی دنیا انقدر شرمنده
می شود که به جای پاسخ لبخند ، با تمام سازهایت می رقصد.
چارلی چاپلین
یادش بخیر دوران مدرسه رو میگم چه روزایی بود چقدر دوست داشتیم
زودتر بزرگ شیم ولی الان دوست داریم برگردیم به اون دوران بی دغدغه...
میخوام دوتا از اون خاطره ها بگم که اون دوران خیلی ما رو حرص میدادن:
اولی: یادتونه معلم از یه ردیف شروع میکرد میگفت بیاین سوالارو حل کنین
اونوقت ماهم تند تند میشماردیم ببینیم کدوم سوال به ما میرسه که دوباره
از روش بخونیم بلد باشیم حلش کنیم اونوقت یهو یا معلم یه سوال از اون وسطا
حذف میکرد یا نوبت ما که میشد میگفت نه این سواله آسونه بعدی رو حل کن...
دومی:خوشحال و خندان از سر جلسه امتحان میومدیم یهو دوستمون میگفت
راستی فلان سواله چی میشد میگفتیم مگه این سوالم بود
میگفت آره پشت صفحه ....... وااااااااااای خدایا...
من اینقدر از این بی دقتیا کردم
چه دورانی بودا...
تو ادامه مطلب نقاشیای مرتبط با این خاطره ها هست...
ادامه مطلب ...اینم یه داستان طنز...جالبه...
پدر: دوست دارم با دختری به انتخاب من ازدواج کنی.
پسر: نه من دوست دارم همسرم را خودم انتخاب کنم.
پدر: اما دختر مورد نظر من، دختر بیل گیتس است.
پسر: آهان!!! اگر اینطور است، قبول است.
پدر به نزد بیل گیتس می رود. پدر: برای دخترت شوهری سراغ دارم.
بیل گیتس: اما برای دختر من هنوز خیلی زود است که ازدواج کند.
پدر: اما این مرد جوان، قائم مقام مدیرعامل بانک جهانی است.
بیل گیتس: اوه، که اینطور! در این صورت قبول است.
بالاخره پدر به دیدار مدیر عامل بانک جهانی می رود.
پدر: مرد جوانی برای سمت قائم مقام مدیرعامل سراغ دارم.
مدیرعامل: اما من به اندازه کافی معاون دارم!
پدر:اما این مرد جوان داماد بیل گیتس است!
مدیرعامل: اوه، اگر اینطور است، باشد. .....
و معامله به این ترتیب انجام می شود....
راستی گل چرا اینقدر گرون شده!!!
ای بابا آخه نمره های ما دست ....!!!!
۵ ساعت وقت بذار ۲۰ صفحه گزارش کار بنویس
آخراش از خستگی دو تا شماره سوال یادت میره
بزنی هفته بعد گزارش کارتو تحویل میگیری نمره ۱۸
چرااااااااااا چون جوابات شماره سوال نداره....
آخه من دردمو به کی بگم اونوقت میگن معدلتون بالا
باشه ...چند هفته پیشم ۲ نمره واسه دیر رسیدن ازم کم
شد آخر ترم باید از یه جایی نمره قرض بگیرم...
راه حل تضمینی برای افزایش سرعت اینترنت .....
کابل مودمو میگیرین، خَمش میکنین! با این حرکت اینترنت پشت سیمتون
جمع میشه بعد یهو ولش میکنین، اینترنت با فشار میاد تو مودمتون!
تذکر: مودمو جای مناسبی قرار بدین و سیم رو زیاد نگه ندارین چون ممکنه
اینترنت زیاد به مودم برسه و مودم از کابل جدا بشه و کف اتاقتون اینترنتی بشه
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم
که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند
به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم
که در آن دلی می خواند من تو را او را کسی را دوست می دارم
مرحوم حسین پناهی
یکی از دوستانم این جملات قشنگ رو واسم ایمیل کرده...
خیلی قشنگ هستن ....
با تشکر از سیما جون دوست عزیزم
ادامه مطلب ...دقت کردین وقتی میخوایم یه کاری انجام بدیم هرچی بیشتر
سعی میکنیم سر و صدا ایجاد نشه بیشترتر صدا تولید میشه...
اتفاقا واسه وبلاگمم که آهنگ گذاشته بودم فکر کردم اگه یه بنده خدایی
شب بیاد وبلاگ منو بخونه یهو آهنگه شروع شه ....
وااااااااااای .... خب ببخشید ...
زاویه دید تو زندگی خیلی مهمه...
خیلی زیاد...
این فیلم رو یکی از دوستام واسم ایمیل کرده
جالبه ببینید
با تشکر از هانیه عزیزم
* دانلود *
چندروز پیش من و مامانم و داداشم رفتیم بیرون داداشم می خواست
خرید کنه ما وایسادیم بیرون گفتیم بذار ببینیم این اطراف چه خبره
مغازه کناریش یه داروخانه گیاهی یا به قول خودمون عطاری بود ...
خب شروع کردیم به خوندن... داروی سرماخوردگی٬ داروی مخصوص دیابت٬
داروی چاقی لاغری٬ توقف بیجا مانع کسب است مخصوصا شما که داری
این نوشته رو میخونی
خب بگو کلا جلوی مغازه ما واینسا دیگه پس اینهمه کاغذ چسبوندنتون چیه!!!!