این روزها به خاطر عقب افتادن امتحان ها استاد ها کلاس جبرانی گذاشتن. شنبه ی هفته ی پیش از 5 تا 8 کلاس جبرانی داشتیم ساعت 8 راه افتادیم بی آر تی اول رو سوار شدیم که هیچ دومی رو سوار شدیم چند تا ایستگاه که رد شد یه صندلی خالی شد قسمت شد بشینم . خلاصه یک سری از بچه ها هم بودن که اونا خیلی زودتر از من پیاده میشن . 2 تاشون که پیاده شده بودن آخری هم ایستگاه بعد میخواست پیاده شه. برگشتم با کلی ذوق و شوق بادوستم خداحافظی کردم . چقدر داشتم حال میکردم که نشستم اما زهی خیال باطل بی آر تی سر پل نرسیده به ایستگاه خراب شد
مجبور شدم با همون دوستم پیاده شم تا ایستگاه پیاده بریم
حدود نیم ساعت منتظر بیآرتی بعدی بشم
و به زور توی در سوار شم
ساعت 10 رسیدم خونه بمونم دانشگاه به نفعمه
(بعد از هر ذوقی ، ضد حال است ... گلنوش ضد حال خورده )
و این هم از طرز نشستن جدید راننده های بی آرتی موقع رانندگی
فقط n موردشو خودم دیدم ...
سیما جان ما رو در غم خودت شریک بدون
از خدای منان میخوام که وسعت صبر شما و خانواده ی گرامی به اندازه ی دریای غمتان باشد
روحشون شاد و قرین رحمت الهی ...
دیشب داداشم گفت بیا اینقدر تو مازیار فلاحی گوش میدی یکی رو بذار من حفظ کنم واست بخونم
آهنگ مجنون لیلی رو گذاشتم . گفت خب میخوام از حافظه ی تصویری استفاده کنم
گفتم خب بیت اول : کنار سیب و رازقی نشسته عطر عاشقی
بعد گفت خب تو سیب من رازقی
مبل هم عطر عاشقی
گفتم خب: من از تبار خستگی بی خبر از دلبستگی عــــــــــــــــــــــــــــــاشقم
گفت: خب من همیشه خسته ام و خلاصه بقیشم با حرکات دست حفظ کرد
گفتم خب حالا از اول بگو ببینم
گفت: توسیبی ومنم رازقی ،مبلم که عطر عاشقی ... فقط کلماتشو یادش بود
خلاصه حالا کم کم تکرار کرد نصفش و دست و پا شکسته حفظ کرد
صبح پاشدیم میگم بخون ببینم
میگه:سیب و گل رازقی ،بینشونم عاشقی
امروز تو بی آرتی بودم همینجوری داشتیم میرفتیم یهو دیدیم از دور یه آقای مسن (احتمالا زیر 70 سال نداشتن ) داشتن با عصا رد میشدن یهو بی آرتی مارو که دیدن عصا رو گرفتن بالا شروع کردن به دویدن .... یعنی خیلی صحنه ی باحالی بود ...
اون لحظه
من:
راننده:
پیرمرده:
یکی از مسافر ها:
انشاء الله همیشه سلامت باشن
خب دیگه من برم کلاسم شروع شد
مشکل ما در فهم زندگیست لذت بردن را یادمان ندادند...
همیشه در انتظار به پایان رسیدن روزهایی هستیم که زندگیمان را تشکیل میدهند....
مدرسه ,دانشگاه,کار و....
وزمانی که به پایان میرسیم حسرت گذشته را میخوریم و
همیشه آرزویمان به پایان رسیدن بهترین روزهای زندگیمان است.
این هفته تاریخ امتحانات مشخص شد. یعنی چی بگم من؟ چی بگم؟ هیچی نگم بهتره
افتاده از اول تا 20 خرداد . که امتحانای ما افتاده 4 تا 13 خرداد. همه پشت سر هم بدون فرجه ساعت امتحان 8 صبح نه الان جا نداره من این میز رو افقی تو حلقم فروو کنم؟
تازه استادمون میگن ابلاغ شده میتونن کلاس های جبرانی رو شب ها تا ساعت 9 و حتی جمعه ها هم برگزار کنن حتی درس اخلاق هم واسمون کلاس جبرانی گذاشتن!!! نه الان جا نداره من این میز رو افقی تو حلقم فروو کنم؟
یا به قول نقی ...
بگذریم ...
این هفته یه کادوی بامزه هم گرفتم
chopstick از دوست خوبم مهسا
خوب تو دستم نمیگیرم شاید چون عادت ندارم
شنبه: شنبه صبح زود پاشدم راه افتادم که برم دانشگاه اولین روز بعد از تعطیلات نوروزی
بی آرتی اول رو سوار شدم هیچی، دومی رو سوار شدم تا حرکت کرد یه پراید پیچید جلوی بی آرتی (چه سعادتی واقعا) راننده اومد نزنه به پرایده فرمون رو تا ته پیچوند زد همه چیز رو ترکوند خورد به میله ها وایساد
(فقط تو خاطرات بی آر تی یه تصادف کم داشتم که حاصل شد
)
خدا باقی سال رو به خیر بگذرونه
دوشنبه: یه دو ساعت خالی داشتیم با بچه ها رفتیم بیرون ، یه سر زدیم به یه کتابفروشی
دلم میخواست کتاب قصه های امیر علی رو بخرم . آخه خالم داشت و توی عید یه کم ازش خونده بودم. اونقدر از قلمش خوشم اومد که همش چشمم دنبال کتابه بود. کل کتابفروشی رو زیر و رو کردم
وقتی پیداش کردم انگار یه فتح بزرگ انجام داده بودم
(اگر دوست داشتین بخونینش ، کتاب قصه های امیر علی، نویسنده : امیرعلی نبویان ، طنز)
چهارشنبه: راننده بی آرتی تا تونست لایی کشید منم که میرم اون جلوی جلو تو شیشه وایمیسم یعنی ...
خب قرار بود یه پست مخصوص عکس های نوروزی داشته باشیم
که با استقبال شدیدی روبه رو شد
پارسال فقط سیما جون لطف کردن و عکس فرستادن و امسال هم فقط حدیث جون
ما هم برای خالی نبودن عریضه هرچی عکس سفره هفت سین و سبزه و ... فک و فامیل بود گذاشتیم اینجا
سلام سلام سلام
خوبین ؟ خوشین؟ سلامتین؟ دماغتون چاقه؟
اوضاع بر وفق مراده؟ انشاء الله که هست
انشاء الله که یه تعطیلات خوب با کلی خاطرات قشنگ رو پشت سر گذاشته باشین