جاتون خالی یه استاد داریم مخ،مغز یعنی هرچی بگم کم گفتم
یعنی اینقدر کار مفید تو زندگیش انجام داده که هر بار تعریف میکنه آدم از خودش بدش میاد
در حد سیستم عامل نوشتن تو عید و خوندن زبان برنامه نویسی در یک بعداز ظهر و ...
خلاصه به ما هم توصیه کردن از وقتمون درست استفاده کنیم و تو عید یه برنامه بنویسیم.
3 تا جاروبرقی هستند که باید یه صفحه ی 16*16 رو تمیز کنن( زمین با مانع و چاله و...)
قراره یه روز تو دانشگاه مسابقه بذاریم و هر گروهی که زمان تمیز کردنش کمتر بود برنده میشه
تو عید 3 نفر چه جوری زماناشونو هماهنگ کنن و با هم کار کنند بماند
خدایا این کنفرانس یاهو رو از ما نگیر
اینم ازصفحه ی بازیمون
چرا معلم ها و استادها علاوه بر توانایی تدریس به روانشناسی برخورد با دانش آموز و دانشجو فکر نمی کنن !!! بعضی مواقع حرفاشون واسه آدم بد جوری سنگین تموم میشه...
به سلامتی همه ی استادای با سواد و باشخصیت
جالبه چند روز پیشا توی یه بی آر تی بودم ، میدیدم یا مدت مکثهاش زیاده یا یه دفعه بی دلیل وسط راه ترمز میکنه. یه دفعه دیدم راننده داد میزنه آقا اون در مردونه رو ول کن
گویا در مردونه رو که میکشیدن اتوبوس ترمز میکرد
یعنی من هنوزم بین ربط این دوتا موندم یکی منو از این گیر منطقی نجات بدههههههههههههههههههه
(خاطراته داریم؟ در؟ کشیدن؟ اتوبوس؟ ترمز؟ )
این روزا از هر انگشتم یه شال گردن میپاشه
قراره یه همایش تو دانشگاه داشته باشیم و یک سریمون هماهنگ یه شال بندازیم دور گردنمون
واسه ی همین 7 نفر قرار شد واسه ی 21 نفر شال ببافیم...
خلاصه جاتون خالی دیروز آموزش شال گردن بافی بدون هیچ گونه امکاناتی (البته کاموا رو میخواست ها! هوا رو که به هم نمیبافتیم
) با 5 تا انگشت دست و بدون میل بافتنی تو دانشگاه توسط یکی از بچه ها انجام شد
( واقعا که شنیدم چی گفتین )
خلاصه دیروز تو 3 ساعت یه شال گردن بافتیم بعد اومدیم خونه.
البته جالبیش اینه که تا شالگردن رو تا آخر نبافتی نباید از جات تکون بخوری چون دور 5 تا انگشت دستته ( نزدیک بود دیشب بخوابم تو دانشگاه یا مثلا با 5 تا انگشت تو هوا با یک کلاف کاموا دورش برم تو بی آر تی
)
خلاصه جاتون خالی دیشب شال گردن رو آوردم خونه ، حالا جدای از اینکه خانواده شک کردن من میرم دانشگاه یا کلاس خانه داری داداشم میگه این بیشتر شبیه اون ریسه هاست که ازش چراغ آویزونه
چند تا چراغم ازش آویزون کن!
جاتون خالی امروزم از ساعت 4.30 تا 6.30 یکی بافتم. دستم داره تند میشه ها ... اگه دیدین یه نفر داره تو مترو شال گردن میفروشه فکر نکنین منم
برآنچه گذشت ،
آنچه شکست ،
آنچه نشد ...
حسرت نخور ؛
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمیشد ...
لبخند بزن
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید رفته را بازگرداند،
تجربه ثابت کرده است که گاه قوسی کوچک ، میتواند معماری بنایی را نجات دهد ...
نمیدونم چرا چند روز پیشا یه دفعه یه شعر از دوران کودکیم یادم افتاد
یه دفعه اولاش اومد تو ذهنم ... شعری که مامانم واسم میخوند
کامل هم یادم نمیومد یه کم از اولش و یه کم از آخرش
سرچ کردم و کاملشو پیدا کردم
گفتم شاید شما هم شنیده باشینش و باهاش خاطره داشته باشین
اینه که تصمیم گرفتم بذارمش اینجا