-
غافلگیرزده شدگی حاد ...
چهارشنبه 10 مهر 1392 08:26
دیروز دوستای دانشگاهم بهم کادوی تولد دادن یه mp3 playeeeeeeer .. منم که عاشق آهنگ گوش کردن ... این چند روز همش منو میذاشتن سرکار میرفتن این گوشه کنارا ... همش مرموز میشدن هی منو سرگرم میکردن ... هی منم میرفتم میپریدم تو کلاس اونام یه واکنش های خفیفی نشون میدادن نشون به این نشون : حالا این هی که میگم 2 بار...
-
باز آمد عطر دلنشین :| ماه مهر ...
دوشنبه 1 مهر 1392 21:33
آخی امروز اول مهر بود باز آمد بوی ماه مدرسه .... همشاگردی سلام همشاگردی سلام پنجره پنجره پنجره ها... (جشن عاطفه ها بود یا نیکوکاری( یادم نیست کدوم مال عیده )) چقدر وقتی تلویزیون این آهنگا رو میذاشت من حرص میخوردم (حالا گفتن نداره) امروز صبح که میرفتم دانشگاه مدارس داشتن سرود ملی پخش میکردن یادش به خیر day dreaming"...
-
آشفته بازار
شنبه 30 شهریور 1392 19:08
خدایا دلم هوای اون روزا رو کرده که پشت پنجره وایمیسادم و از ته دل دعا میکردم کاش فردا برف بیاد و مدرسه ها تعطیل بشه بزرگترین دغدغه ی فکری و آرزوم همین بود این روزها ذهنم خیلی آشفته ست ... خیـــــــــلی
-
بهترین ها
سهشنبه 26 شهریور 1392 10:24
خدایا؛ بضاعت من به قدری است که نمی دانم در حق آشنایان و دوستانم چه دعایی کنم اما می دانم که تو از حال آنان آگاهی پس بهترین ها را برایشان کرم نما...
-
قصه ما به سر رسید ...
پنجشنبه 21 شهریور 1392 09:51
دیروز آخرین روز کارآموزیم بووووووووووووووود day dreaming" style="font-size: 10pt; text-align: right;" /> (البته یه کم بیشتر رفتم) آخـــــــــــــــــــــــی اولش که آدم میخواد بره سخته آخرش که می خواد بیاد بیرون سخته کلا زندگیا سخت شده یه چند روزیه فقط میرم شرکت تا از مدیر بابت این مدت تشکر کنم که اینقدر سرشون شلوغ...
-
بهترین
یکشنبه 17 شهریور 1392 09:59
آخــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــی توی این هفته ای که گذشت عروسی دوتا از دوستام بود عروسی دوست یه چیز دیگه ست یه حس مخصوص به خودشو داره اولش که از در میان اشک میپیچه توی چشمای آدم اشک شوقــــــــــــــــــــــــــــه خیلی خوب بود خیلی خوش گذشت خیلی خوشحالم دوستای عزیزم واسه ی هر دوتاتون آرزوی خوشبختی...
-
تقلب
شنبه 16 شهریور 1392 10:09
خاطره ای نقل شده: امتحان ریاضی اول ابتدایی اولین تقلب من: پیس پیس پیس پیس سوال فلان عددش چند میشه؟ دوستم:۹ من:۹ چه شکلیه دوستم :همون که بالاش نیم دایره داره من :سمت چپش یا راستش؟ دوستم :چپش من: حالا چپ کدوم طرفیه؟ . . . من صحبتی ندارم واقعا
-
اطلاعیه
یکشنبه 10 شهریور 1392 11:53
از اونجایی که میدونم خیلی خیلی علاقه دارین مطالب منو لایک کنین لایک گذاشتم اگه روی هر مطلب کلیک کنین تا فقط خودش توی صفحه باشه زیرش گزینه ی لایک داره گفتم که گفته باشم البته دوست دارم واسه قسمت نظرات لایک بذارم تا اگر خواستین نظرات همدیگه رو لایک کنین دیگه چه خبر خودتون خوبید؟ انشاء الله که هستید
-
من سر کار :دی
یکشنبه 10 شهریور 1392 11:40
-
غذا موووووخوااااااااام
یکشنبه 10 شهریور 1392 11:39
-
F1
سهشنبه 5 شهریور 1392 14:36
خاطره ای نقل شده: یه خانومه که خیلی هم با افاده حرف میزد از ما یه سوال پرسید و ما در جواب گفتیم شما مرحمت کن Alt رو با F1 بزن یه پنجره میاد بالا. گفت نیومد. حالا از ما اصرار که میاد از اون انکار که نمیاد. در آخر کاشف به عمل اومد که خانوم Alt رو با F و 1 سه تایی با هم میزده ... :| ای خدااااااااااااااااااا !!!!!!!!
-
غیر قابل بازگشت!
سهشنبه 5 شهریور 1392 14:34
-
خصوصی
یکشنبه 3 شهریور 1392 11:32
جالبه یه چند وقتیه گوشیم خراب شده یعنی فکر کنم فروردین بود دادمش بابام که واسه تعمیر ببرش تعمیرگاه که هنوز نبرده امروز فهمیدم تمام یادداشت های توی گوشیمم خونده. یه چیزی میخوام بگم نگم روی دلم میمونه پدر و مادرها یه کوچولو برای بچه هاتون حریم خصوصی قائل باشین شاید بهترش اینه اونقدر با بچه هامون رفیق باشیم که حریم...
-
سخت
یکشنبه 3 شهریور 1392 08:33
-
توفیق اجباری
دوشنبه 28 مرداد 1392 11:31
خب دیگه تقریبا 2 ماه از رفتنم به کارآموزی میگذره و باتوجه به قانون کارآموزی که باید 280 ساعت کار را بیاموزیم طبق محاسبات من دوشنبه ی هفته ی پیش کارآموزیم تموم میشد. day dreaming" style="font-size: 10pt;" /> یه کلاس برنامه نویسی جاوا هم توی دانشگاه پیش ثبت نام کرده بودم که دیگه داره شروع میشه. دیروز میخواستم برم با...
-
کارآموز جدید (خاطراتی)
چهارشنبه 16 مرداد 1392 18:50
آخــــــــــــــــــــــــــــــــــی کارآموز جدید هم اومد روز اول که دیدمش گفتم بیا پیش من بشین تا موقعی که بهت دستگاه بدن با هم کار میکنیم . آخه گویا اونجا به کارآموزها دستگاه خیلی دیر میدن تقریبا کارآموزیشون تموم میشه یا اگرهم بدن کاملا هندلیه من شانس آوردم اون روز که من رفتم یه تعداد کارمند رفته بودن و دستگاه یه...
-
هفته ای که گذشت
سهشنبه 25 تیر 1392 19:57
2 روز بعد از اون جابه جایی دوباره اومدم دیدم دستگاهم نیست و جای دستگاه من یه دستگاه دیگه گذاشتن دوباره جای منو عوض کرده بودن ولی فرقش با اون بار این بود که کلی خوشحال شدم چون دوباره رفتم جایی که افراد قبلی هم اونجا بودن چون لیدر گروه هم اونجا بود و کم کم میخواست به من کار واگذار کنه ... بهم گفت یه صفحه ی login درست کن...
-
کارآموزی (خاطراتی)
چهارشنبه 12 تیر 1392 20:41
امروز تو محل کار جابه جایی داشتن . برام خیلی عجیب بود ولی انگار زیاد این اتفاق میفته!! کلی به اینجا عادت کرده بودم. کلی از کنار دستیم کمک میگرفتم . تازه عادت کرده بودم و خیلی راحت بودم. 5 نفر بودیم که از بخش توسعه توی بخش تولید کار می کردیم ولی گفتن بچه های تولید میخوان بیان بالا شما برید پایین . خلاصه اینکه میز کارم...
-
سوپ ریز (خاطراتی)
چهارشنبه 12 تیر 1392 20:12
امسال برای تولدم داداشم کلی برنامه ریزی کرده بود که غافلگیرم کنه .جدا هم کاراش بامزه بود .از یه هفته قبل بهش میگفتم کادو واسم چی خریدی? میگفت پارکش کردم تو پارکینگ خونه ی پدرجون (پدربزرگ خوبم) . خلاصه شب تولدم دوتا پلاستیک گوشه ی پذیرایی بود که من دیدمشون داداشم گفت بری طرفشون میکشمت قرار بود فردا شبش کادوهامو باز کنم...
-
کارآموزی (خاطراتی)
پنجشنبه 6 تیر 1392 21:14
از اول تیر رفتم کارآموزی . جالبه من از تابستون پارسال داشتم به جاهایی که میتونم برم کار کنم فکر میکردم. مثلا این آقا میتونه کمکم کنه یا اون فامیل ممکنه جایی رو سراغ داشته باشه . ولی آخرش جایی پیدا شد که اصلا فکرش رو هم نمی کردم . به لطف همون شوهرخاله ی گرامی و معروفمون یه شرکت بسیار عالی پیدا شد. یعنی یکی از بستگان...
-
هیاهوی زندگی (متفرقه)
جمعه 31 خرداد 1392 17:57
در هیاهوی زندگی دریافتم چه دویدن هایی که فقط پاهایم را از من گرفت ، در حالیکه گویی ایستاده بودم ! چه غصه هایی که فقط به غم دلم حاصل شد، در حالیکه قصه کودکانه اى بیش نبود ! دریافتم کسی هست که اگر بخواهد میشود و اگر نخواهد نمی شود ! به همین سادگی …
-
قدیم ندیما (خاطراتی)
جمعه 31 خرداد 1392 17:46
چند وقت پیشا داشتیم با داداش و مامانم درباره ی قدیما صحبت میکردیم خلاصه رسیدیم به یه عروسکی که یکی از دوستای بابام برام آورده بود و داداشم گفت بیارش یه بار روشنش کنیم گفتم همه رو جمع کردم بسته بندی کردم اون بالاست خلاصه رفت آوردشون ... البته خوب کاری کرد کلی خاطره زنده شد منم یه عکس ازشون گرفتم. البته اینا یه بخشی از...
-
D:
دوشنبه 27 خرداد 1392 08:47
یعنی ما واسه پروژه اومدیم به من گفتن یه چیزی سرچ کنم این عکس رو دیدم دلم نیومد نذارمش خوبی هانیه جون؟ :دی
-
جاروبرقی(خاطراتی)
چهارشنبه 22 خرداد 1392 21:19
بالاخره این امتحانای فشرده ی سخت تموم شدن ولی خب 2 تا از پروژه هامون موندن برای بعد از امتحانا یکیشون همون جاروبرقی ها بودن که قبلا پستشو گذاشتم ... یعنی اگر بدونین ما چی نوشتیم بعد از امتحان ها فقط 2 روز واسه نوشتن پروژه وقت داشتیم اینه که خیلی عجله ای کد زدیم و احتمال بی دقتی رفت بالا ... وگرنه خودتون که میدونین ما...
-
نسخه ی جدید بلاگ اسکای
پنجشنبه 16 خرداد 1392 12:08
قسمت مدیریت رو خیلی تغییر دادن لایک گذاشتن ولی قالب های خودشون هم لایک رو ساپورت نمیکنه! پاسخ به نظرات شکلک نداره شکلک جدید هم که اضافه نشده تا اینجای کار که الان حس گردش دارم مثل وقتایی که آدم گوشی جدید میخره زیر و بمشو میگرده ببینه چه خبره
-
این نیز بگذرد... (متفرقه)
یکشنبه 12 خرداد 1392 13:24
همیشه در سختی ها به خودم می گفتم ” این نیز بگذرد ..” هنوز هم می گویم .. اما حال می دانم آنچه می گذرد عمرِ من است ، نه سختی ها...
-
خاطرات خوابگاهی (خاطراتی)
سهشنبه 31 اردیبهشت 1392 23:24
یه نفس راحــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت امروز یه امتحان داشتیم با 2 تا تحویل پروژه که یکی از تحویل پروژه ها در حد لالیگا استرس آور بود پروژه ی مهندسی نرم افزار بود، استاد گروه گروه صدا میکرد تو اتاق کنفرانس و تک تک سوال میپرسید و به خاطر تجربه ی عظیمش با یه نگاه کل سوتی های پروژ ه رو درمیاورد یعنی هر...
-
آشفته بازار (خاطراتی)
چهارشنبه 25 اردیبهشت 1392 22:18
این روزها دلم میخواد سرمو از گردن قطع کنم بذارم یه گوشه !!! اینقدر که دغدغه های فکریم زیاد شدن . واقعا تو اینهمه مشکلات عقب انداختن امتحانات از همه بدتره . ما که 4 تا تحویل پروژه داشتیم که با جلو افتادن امتحانا صرفا تاریخشون اومد جلو . همه روزه میریم دانشگاه از صبح زود تا شب!! یعنی داغونم آقا داغونم....
-
نمایشگاه (خاطراتی)
جمعه 20 اردیبهشت 1392 13:19
خب این روزها هم که روزهای خرید کتاب و نمایشگاهه دیروز با مادر و برادر رفتیم نمایشگاه جالبه کمتر چیزی که آدم دست مردم میبینه کتابه !سرانه ی کتابخوانی همینجوریش کم بود الانم که دیگه اینقدر کتاب گرون شده ... اولین غرفه ای که رفتیم غرفه ی کودک و نوجوان بود مگه چیه خوووووووووو زمان ما از این چیزا نبود جاتون خالی رفتم غرفه...
-
آرامش
جمعه 20 اردیبهشت 1392 13:17
این روزها دلم یه دنیـــــــــــــــــــــــــــــــــــــا آرامش میخواد ... "پی حس همون روزام پی احساس ارامش همون حسی که این روزا به حد مرگ میخوامش" بخشی از آهنگ احساس آرامش ، آلبوم عاشقانه های احسان خواجه امیری