بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

آنه (خاطراتی)

آنه!

تکرار غریبانه روزهایت چگونه گذشت وقتی روشنی چشمهایت 

در پشت پرده های مه آلود اندوه، پنهان بود.

با من بگو از لحظه لحظه های مبهم کودکیت از تنهایی معصومانه دستهایت.

آیا میدانی که در هجوم درد ها و غم هایت و در گیر و دار ملال آور 

دوران زندگیت حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود.

آنه!

اکنون آمده ام تا دستهایت را به پنجه طلایی خورشید دوستی بسپاری

 در آبی بیکران مهربانی ها به پرواز درآیی و اینک آن شکفتن و سبز شدن

 در انتظار توست در انتظار توست.

 

 

یادتونه؟.... واسه زنده شدن خاطرات گذاشتم صدای گوینده ش 

هنوز یادمه...

نظرات 6 + ارسال نظر
رز یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:15 http://acme.blogsky.com

کاش کارتون های بچگی با ما بزرگ می شدن چه روزایی بودن یادش بخیر


کارتونا جزو خاطرات خوبمونن دیگه
هنوزم دیدن بعضی از برنامه های بچه ها جالبه
آرزوی جالبی بود

ایلیا یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 22:17

به نام خدا
سلام

جالبه ... چند روز پیش این فکر افتاد تو سرم
جای این گوینده حرف بزنم
رو ساز آن شرلی
با این تفاوت که به جای آنه بگم ایلیا...
آهنگشم دانلود کردم
متنسم آماده کردم فقط مونده بود ضبط

ایلیا تکرار غزیبانه ی روزهایت چگونه گذشت ....
بعدشم سر به سر بامزی ، شلمان و حوا بزارم ....
پستشو شما گذاشتین

سلام
چه جالب
بذارین جالب میشه
اون شعر ایرج میرزا که خیلی خوب شده بود

فرزانه یکشنبه 20 فروردین 1391 ساعت 23:12

آره....کلی خاطره واسمون زنده کردی....مر ۳۰

چه خوووووب
خواهش

فرزانه ی یونی!! دوشنبه 21 فروردین 1391 ساعت 17:19 http://goldenterms.blogfa.com

سلااااااااااااام!!!
بابا ایولللللللللل ب این فعالیت!!
ماشالله!
آپ کردنو باید از شماها یاد گرفت!!

(قابل توجه خودم )
موفق باشییییییییی!!

به به سلاااااااااااااااااااااام فرزانه جونم
آفرین به این تمایز سازی
ماشالا درس خوندنم باید از شما یاد گرفت
(قابل توجه خودم)
ما میایم وبلاگ آپ میکنیم به جا درس خوندن
خوبی خوشی سلامتی
مرسی اومدی
تو هم همینطور

هانیه سه‌شنبه 22 فروردین 1391 ساعت 12:14 http://www.minuteswithlove.blogfa.com

عالی بود......
کاش یکی بیاد اینجوری دستهای منو بگیره...

مرسی عزیزم......
الهی تو راهه داره میاد....

شوهرجان شنبه 26 فروردین 1391 ساعت 14:45 http://pws.blogsky.com

دلم برای کودکیم تنگ شده...

برای روزهایی که باور ساده ای داشتم

همه آدم ها را دوست داشتم...

مرگ مادر "کوزت" را باور می کردم و از زن "تناردیه" کینه به دل می گرفتم

مادرم که می رفت به این فکر بودم که مثل مادر "هاچ" گم نشود...

دلم می خواست "ممُل" را پیدا کنم

از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم

تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود !

دلم برای کودکیم تنگ شده ...

شاید یک روز در کوچه بازار فریب دست من ول شد و او رفت...

خیلی قشنگ بود
من هنوزم ببینم از زن تناردیه بدم میاد الانم کودکم؟؟؟!!!
چقدر اینجاشو دوست داشتم
از نجاری ها که می گذشتم گوشه چشمی به دنبال "وروجک" می گشتم و تمام حسرتم از دنیا نوشتن با خودکار بود !
مرسی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد