بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

خاطرات داداشی

امروز داداشم رفته بود جایی بعد فرم دادن پر کنن 

بعد میگه آخر فرمه یه کادر مستطیلی داشت نوشته بود در این قسمت چیزی ننویسید 

بعد میگه همینجوری که نشسته بودم دیدم بغل دستیم توش کروکی کشیده

می گه هی نگا کردم ببینم درست میبینم یا نه؟ هی نگا کردم ببینم آدرس کجا بود دیدم 3، 4 قسمت بالاتر آدرس بوده


چند روز پیشم تاکسی سوار شده بود بعد یهو دیده یکی از مسافرا به راننده می گه center of city بعد راننده هم متوجه نمیشه

دیگه شروع می کنه باهاش صحبت کردن می بینه توریسته از جمهوری چک

دیگه با خودش با مترو میارش انقلاب

بعد یکی از سوالایی که ذهن اونو درگیر کرده این بوده که شما متروتون جداست نامزدتونو چی کار می کنین

گویا توریستا یه سایت مخصوص دارن که توی هر کشور یه سری از شهروندا میرن اعلام می کنن من حاضرم توریسته بیاد خونه من، بعد دیگه این میره کافینت

 قبلا تو تهران یه دختره اعلام آمادگی کرده بوده برای جا دادن به توریستا این براش پیغام گذاشته بوده اما میبینه که الان پشیمون شده 

خلاصه برنامه جوری میشه که این میره خونه دوست داداشم و پریشبم برده بودنش عروسی ایرانی 

دیروزم برده بودنش پارک جمشیدیه و یکی از درگیری های دیگه ذهنیش دستشویی ایرانی بوده

گفته آخه من خیس می شم چی کار کنم

ماشین ها رو که دیده بود

گفته توی کشورایی مث سوئد و نروژ افراد متمکن هم ماشین گرون قیمت سوار نمیشن

چون اونقد مالیات روش زیاده که براشون نمی صرفه ...جالبه

خیلیم از ایران خوشش اومده و گفته هرجا برم توصیه میکنم بیان ایران

حالا قراره جمعه برن کاشان و اونم بعدش بره اصفهان 


تجدید خاطرات

چند روز پیش با مامان و داداشم داشتیم راجع به خاطرات دوران ابتدایی و قبلش می گفتیم

با اینکه من خاطراتم خیلی محدوده و همه چیز رو واضح یادم نیست

ولی مرور خاطرات واقعا یه حس خاص داره

من عاشق این بودم برم مهد کودک اما چون مادرم خانه دار بود اسممو ننوشتن نامردا

عاشق سفالگریم بودم اما هرچی گشتم نتونستم اسممو توی یه کلاس سفالگری بنویسم

یاد لقمه هایی که مامان واسم میذاشت تو کیفم افتادم

 همونایی که انقد نمی خوردمشون تا دوباره از کیف خارجشون می کردیم

یاد اون موقع ها افتادم که هر روز برناممو می چیدم تو کیفم تا یه وقت یه چیزی یادم نره

همون روزایی که من  می رفتم و آهنگ یار دبستانی منو واسه بچه ها می خوندم 

(بیچاره ها الان که یادم میفته خندم می گیره گندشو در آورده بودم هر سال هر سال)

همون روزایی که توی نمایش سیب و موز و پرتقال من نقش پرتقال داشتم

همون روزایی که منو کرده بودن مبصر بچه های کلاس اول و هر روز باهاشون بازی می کردم

آخی چه روزای خوبی

چقدر حس یادآوری اون روزا خاصهههههههههههه نههههه؟


نامه مفقوده

خب طی خبرهای واصله گویا نامه هه از اوناست که به دست آدم نمیر سه و ذوق کور میشیم :|

واجب شده سایتشونو هک کنم  ( البته فوقش بتونم حک کنم )

سایتی که سایت نباشد سایت نیست ( گلنوش :|)

فک کنم صرفا می خواستن خاطره های مردم رو بخونن

دیدین که خاطره خوندن یواشکی چه کیفی داره

البته من که ندیدم، فقط شنیدم 

اصلا هرکی خواست نامه به آیندش بنویسه بفرسته واسه من

صد در صد تضمینی توی همون تاریخ درخواستی واسش می فرستمش

تازه من دیروز یه فکرم به سرم زد که واسه آینده دوستامم نامه بنویسم و

 ایمیلشونو بدم تا چند سال دیگه برسه به دستشون

ایششششششششششششششششش 

جا داره بگم: واقعا که 

نامه ای به آینده

امروز یاد یه چیزی افتادم... اوایل دوره لیسانسم یه نامه به آینده خودم نوشته بودم فکر کنم حدود یه سال دیگه به دستم می رسه 

شدیدا مشتاقم بخونمش 

داشتن حافظه 3 ثانیه ای ام خوبه ها... الان من یادم نیست توش چی نوشته بودم

خیلی برام هیجان انگیزه 

خاطرات اسارت در دنیا

یه مدت یه وبلاگ می خوندم یکی از موضوعاتش این بود: خاطرات اسارت در دنیا

حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم چقدر این عنوان قشنگ انتخاب شده بوده

افکار

میلیون ها میلیون فکر همزمان داره تو سرم می چرخه 

پشتوانه

به نظر من خیلی مهمه آدم تو زندگیش البته بعد از خدا یه پشتوانه خیلی محکم داشته باشه

کسی که همیشه پشتت وایسه

کسی که وقتی بهت می گه حواسم بهت هست درستش می کنم خیالت راحت راحت باشه

کسی که کنارت وایسه نه مقابلت

کسی که با منطق باهات حرف بزنه نه با زور

کسی که یک درصد برای حرفات ارزش قائل باشه

پشتوانه خوب یعنی پیشرفت

یعنی آرامش

یعنی آینده


 

ادامه مطلب ...