بعضی وقتا از شدت درد دسته های صندلی رو محکم فشار میدیم و اشک تو چشمامون جمع میشه ..
چرا نمیزنین تو گوشش ؟ چرا داد و هوار نمی کنید ؟ این همه درد رو تحمل کردید ، این همه سوزن و آمپول و مته و انبر و ... خب اعتراض کنید بهش ! چرا اعتراض نمی کنید ؟
تازه میخوایم بیایم بیرون میگیم : آقای دکتر ببخشید وقت بعدی کی هستش ؟!
نمی خوای خدا رو اندازه " دندانپزشک " قبول داشته باشی..؟؟
به دکتر اعتراض نمی کنیم چون می دونیم این درد فلسفه داره و منجر به بهبود میشه ، میدونیم یه حکمتی داره ، خب خدا هم حکیمه، اصلا قبلا هم به دکتر می گفتند حکیم. یعنی کارهاش از روی حکمته.
وقتی درد و رنجی رو تو زندگی ما فرستاد ، ازش تشکر کنیم ، بگیم نوبت بعدی کی هستش ؟
مدرک خدا رو قبول نداری... ؟!
اون خیــلی وقته خداست...
بعضیا هستن که یه جور خاص دوست داشتنین یه جور عجیب دلنشینن
دست خودشونم نیست
انگار خدا یه جور دیگه آفریده شون.
مثلا ساعت ها کنارشون میشینی و خسته نمیشی
اصلا سیر نمیشی از شنیدن صداشون یا نگاه کردن به صورتشون
مثلا همونایی که وقت خداحافظی یههو دلت میگیره و ته دلت میگی کاش بیشتر میموندی
اسمشو عشق نمیذارم.شاید یه دوست داشتن عجیبه که هر کسی ممکنه حسش کنه.
من اسمشو "عزیز دل کسی بودن میذارم"
بعضیا عزیز دلت هستن،همونا که همیشه دلت قرصه که تا آخر عمر با همون کیفیت کنارت هستن.
همونایی که دلگیرت نمیکنن.همونا که دوست داشتنشون بی قید و شرطه.
در زندگی هر کسی این بعضیا وجود دارن که اصلا نمیشه دوستشون نداشت
و من چقدر این بعضیا رو دوست دارم.
شعرها را نباید حفظ کرد مخصوصا شعرهایی را که از خواندنشان ذوق کرده ای
باید یادت نباشد که آن شعر هیجان انگیز را کجا خوانده ای؟ چرا خوانده ای
فقط یادت باشد که بارها برای دوباره خواندنش کتاب ها را ورق زده ای
با خودت است می توانی پیامش را بگیری یا به کار بندی اما بیانش را نه
اصلا اگر شعر را برای پیام های اخلاقی آن می خوانی لذت بزرگی را از دست داده ای
لذتش به این است که با شعر همزادپنداری کنی نه اینکه در مقام شنونده نصیحت به آن گوش کنی
پس شعرها را حفظ نکن بگذار آن ها قافلگیرت کنند
شعرها هم دوست ندارند دچار عادت شوند، شعرها هم دوست ندارند صرف عادت هر روز تکرارشان کنی
دوست دارند برایت تازگی داشته باشند
به اطرافت نگاه کرده ای؟ به کسانی که دوستشان داری؟ بهترین شعر زندگیت همانیست که کنارت نشسته است
نگذار بهترین شعر زندگیت برایت تکراری شود...
( البته بیشتر متنش قشنگه )
چرا دلت گرفته قاصدک ؟!
اشک هایت هستند ، غمهایت ، دردهایت... ببین تنها نیستی!
دلت که برایش تنگ شد ، خودت را به دست باد بسپار.
آن قدر بالا برو تا به ماه برسی.
تمام تمام حرف هایت را،تمام ناگفته هایت را روی ماه جا بگذار
و همانجا منتظر نگاه خیره ی کسی که انتظارش را می کشیدی بمان!
چطور ، بهتر زندگی کنم ؟
با کمی مکث جواب داد
گذشته ات را بدون هیچ تأسفی بپذیر
با اعتماد ، زمان حالت را بگذران
و بدون ترس برای آینده آماده شو
ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز
شک هایت را باور نکن
وهیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است ، در صورتیکه بدانی چطور زندگی کنی
پرسیدم
آخر
و او بدون اینکه متوجه سؤالم شود ، ادامه داد
مهم این نیست که قشنگ باشی
قشنگ این است که مهم باشی ! حتی برای یک نفر
کوچک باش و عاشق ... که عشق ، خود میداندآیین بزرگ کردنت را
بگذارعشق خاصیت تو باشد ، نه رابطه خاص تو با کسی
موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن
داشتم به سخنانش فکر میکردم که نفسی تازه کرد وادامه داد
زلال باش .... ، زلال باش
فرقی نمی کند که گودال کوچک آبی باشی ، یا دریای بیکران
زلال که باشی ، آسمان در تو پیداست...
شناسنامه
من حسینم
پناهی ام
من حسینم , پناهی ام
خودمو می بینم
...خودمو می شنفم
تا هستم جهان ارثیه بابامه.
سلاماش و همه عشقاش و همه درداش , تنهائیاش
وقتی هم نبودم مال شما.
اگه دوست داری با من ببین , یا بذار باهات ببینم
با من بگو یا بذار باهات بگم
سلامامونو , عشقامونو , دردامونو , تنهائیامونو
ها؟!
*با تشکر از مهسا جونم*
لنگه های چوبی درب حیاطمان گرچه کهنه اند
و جیرجیر می کنند ولی خوش به حالشان که
لنگه ی همند...
مرحوم حسین پناهی
بــی شــــکـــــ . . .
جهــــان را بـــه عشــــق کســی آفـــریـــده اند
چـــون مـــن کـــه آفـــریـــده ام از عشـــــق
جهـــانی بـــرای تـــــو. . .
مرحوم حسین پناهی
چقدر شبیه مادرم شده ام چرا نمی شناسی ام ؟
چرا نمی شناسمت ؟
می دانم که مرا نمی شنوی
و من این را از سیبی که از دستت افتاد ؛ فهمیدم
دیگر به غربت چشمهایت خو کرده ام
و به دردهای باد کرده ی روحم که از قاب تنم بیرون زده اند
با توام بی حضور تو بی منی با حضور من
می بینی تا کجا به انتحار وفادار ماندم
تا دل نازک پروانه نشکند
همه ی سهم من از خود دلی بود که به تو دادم
و هر شب بغض گلویت را
در تابوت سیاهی که برایم ساخته بودی گریستم
و تو هرگز ندانستی که زخم هایت ، زخم های مکررم بودند
نخ های آبی ام تمام شده اند
و گل های بُقچه چهل تیکه دلم ناتمام مانده اند
باید پیش از بند آمدن باران بمیرم
مرحوم حسین پناهی
و من چقدر دلم می خواهد همه داستانهای پروانه ها را بدانم
که بی نهایت بار درنامه ها و شعر ها در شعله ها سوختند
تا سند سوختن نویسنده شان باشند
پروانه ها
آخ تصور کن
آن ها در اندیشه چیزی مبهم
که انعکاس لرزانی از حس ترس و امید را
در ذهن کوچک و رنگارنگشان می رقصاند
به گلها نزدیک می شوند
یادم می آید روزگاری ساده لوحانه
صحرا به صحرا و بهار به بهار
دانه دانه بنفشه های وحشی را یک دسته می کردم
عشق را چگونه می شود نوشت
در گذر این لحظات پرشتاب شبانه
که به غفلت آن سوال بی جواب گذشت
دیگر حتی فرصت دروغ هم برایم باقی نمانده است
وگرنه چشمانم را می بستم و به آوازی گوش میدادم
که در آن دلی می خواند من تو را او را کسی را دوست می دارم
مرحوم حسین پناهی
جا مانده است
چیزی جایی
که هیچ گاه دیگر
هیچ چیز
جایش را پر نخواهد کرد
نه موهای سیاه و
نه دندانهای سفید !!
مرحوم حسین پناهی
من زندگی را دوست دارم ولی از زندگی دوباره می ترسم !
دین را دوست دارم ولی از کشیش ها می ترسم !
قانون را دوست دارم ولی از پاسبان ها می ترسم !
عشق را دوست دارم ولی از زن ها می ترسم !
کودکان را دوست دارم ولی از آئینه می ترسم !
سلام را دوست دارم ولی از زبانم می ترسم !
من می ترسم پس هستم
این چنین می گذرد روز و روزگار من
من روز را دوست دارم ولی از روزگار می ترسم
ایندفعه صدای مرحوم حسین پناهی رو هم گذاشتم :
* لینک صدا *
خدایا شکر ما دیگر فقیر نیستیم..
دیروز پزشک دهکده گفت چشمان پدرم پر از آب مروارید است...
"مرحوم حسین پناهی"
ما تماشاچیانی هستیم،
که پشت درهای بسته مانده ایم!
دیر آمدیم!خیلی دیر...
پس به ناچار
حدس می زنیم،
شرط می بندیم
شک می کنیم...
و آن سوتردر صحنه
بازی به گونه یی دیگر در جریان است!
مرحوم حسین پناهی
وصیت نامه مرحوم حسین پناهی رو خوندین . فوق العاده ست .
چقدر نوشته هاش دل نشین و دوست داشتنیه ....
روحش شاد...
متن وصیت نامه:
قبر مرا نیم متر کمتر عمیق کنید تا پنجاه سانت به خدا نزدیکتر باشم.
بعد از مرگم، انگشتهای مرا به رایگان در اختیار اداره انگشتنگاری قرار دهید.
به پزشک قانونی بگویید روح مرا کالبدشکافی کند، من به آن مشکوکم!
ورثه حق دارند با طلبکاران من کتک کاری کنند. عبور هرگونه کابل برق، تلفن،
لوله آب یا گاز از داخل گور اینجانب اکیدا ممنوع است.
بر قبر من پنجره بگذارید تا هنگام دلتنگی، گورستان را تماشا کنم.
کارت شناسایی مرا لای کفنم بگذارید، شاید آنجا هم نیاز باشد!
مواظب باشید به تابوت من آگهی تبلیغاتی نچسبانند!
روی تابوت و کفن من بنویسید: این عاقبت کسی است که زگهواره تا گور
دانش بجست. دوست ندارم مردم قبرم را لگدمال کنند. در چمنزار خاکم کنید!
کسانی که زیر تابوت مرا میگیرند، باید هم قد باشند. شماره تلفن گورستان
و شماره قبر مرا به طلبکاران ندهید. گواهینامه رانندگیم را به یک آدم مستحق
بدهید، ثواب دارد! در مجلس ختم من گاز اشکآور پخش کنید تا همه به گریه بیفتند.
از اینکه نمیتوانم در مجلس ختم خودم حضوریابم قبلا پوزش میطلبم.
آری … دلم ! ، گلم ! حرمت نگه دار
کاین اشکها خون بهای عمر رفته من است
سرگذشت کسی که هیچ کس نبود
و همیشه گریه میکرد
بی مجال اندیشه به بغضهایش
تا کی مرا گریه کند
تا کی
و به کدام مرام بمیرد
آری … دلم ! ، گلم
ورق بزن مرا
و به افتاب فردا بیاندیش که برای تو طلوع میکند
با سلام و عطر آویشن و رسالت من این خواهد بود
تا دو استکان چای داغ را
از میان دویست جنگ خونین
به سلامت بگذرانم
تا در شبی بارانی
آن ها را
با خدای خویش
چشم در چشم هم نوش کنیم
-مرحوم حسین پناهی-
چه مهمانان بی دردسری هستند مردگان
نه به دستی ظرفی را چرک میکنند
نه به حرفی دلی را آلوده
تنها به شمعی قانعند
واندکی سکوت......
"حسین پناهی"