بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

تماشاچی (نوشته های دلنشین)

ما تماشاچیانی هستیم،

که پشت درهای بسته مانده ایم!

دیر آمدیم!خیلی دیر...

پس به ناچار

حدس می زنیم،

شرط می بندیم

شک می کنیم...

و آن سوتردر صحنه

بازی به گونه یی دیگر در جریان است!


                                    مرحوم حسین پناهی   

 

نظرات 8 + ارسال نظر
شوهرجان شنبه 26 فروردین 1391 ساعت 09:23 http://pws.blogsky.com

تا کجا من اومدم ؟!
چطوری برگردم ؟!
چه درازه سایه م
چه کبودِ پاهام
من کجا خوابم برد ؟
یه چیزی دستم بود
کجا از دستم رفت ؟!

من می خوام برگردم به کودکی
قول میدم که از خونه پامو بیرون نذارم
سایه مو دنبال نکنم ...

-- نمی شه !
:: می شه
-- نمی شه !
:: می شه
-- نمی شه ، کفش برگشت برامون کوچیکه
:: پابرهنه نمی شه برگردم ؟!
-- پل برگشت توان وزن ما رو نداره ،
برگشتن ممکن نیست
:: برای گذشتن از نا ممکن کیو باید ببینم ؟
-- رویا رو
:: رویا رو ؟!
رویا رو کجا زیارت بکنم ؟
-- در عالم خواب
:: خواب به چشمام نمی یاد
-- بشمار ،
تا سی بشمار ؛
1 و 2
:: 1 و 2
-- 3 و 4
:: 3 و 4
-- 5 و 6
:: 5 و 6
-- 7 و 8
:: 7 و 8
-- 9 و 10
:: 9 و 10
...

من کجا خوابم برد ؟!
من کجا خوابم برد ؟!
من می خوام برگردم به کودکی ! ...
که می خواستی برگردی به کودکی؟
آره، خب، پشت سوال
کی تا حالا برگشته به کودکیش؟
کی؟ کجا؟
کی؟ کجا؟
می خواستم، میخواستم اما مقدورم نشد
باید مقدورم بشه
آه!
من!
من باید برگردم،
تا تو قبرستون ده، غش غش ریسه برم
به سگ از شدت ذوق، سنگ کوچیک بزنم
توی باغ خودمون انار دزدی بخورم
وقتی که هوای حلوا کردم با خدا حرف بزنم
آخه!
تنها من می دونم شونه چوبی خواهرم کجا افتاده
کلید کهنه صندوق عجائب، لای دستمال کدوم پیرزنی پنهونه
راز خاموشی فانوس کجاست؟
گناه پای شل گاو سیاه گردن کیست
چه گلی را اگر پرپر بکنی شیر بزت می خشکه،
من باید برگردم تا به مادرم بگم، من بودم که اون شب،
شیربرنج سحریتو خوردم
من بودم، من بودم که اون شب شیربرنج سحریتو خوردم.
تا به بابا بگم، باشه باشه، نمی خواد کولم کنی!
گندوما رو تو ببر، من به دنبالت می آم
قول می دم که نشینم خونه بسازم با ریگ
دنبال مارمولکا، نرم تا اون ور کوه!
من می خوام برگردم به کودکی!

"حسین پناهی"


ممنون قشنگ بود
چقدر طولانی!!! قبلا یه تیکه ی من می خوام برگردم به کودکی رو گذاشته بودم ولی کاملشو نخونده بودم!!!

شوهرجان شنبه 26 فروردین 1391 ساعت 13:59 http://pws.blogsky.com

قشنگ بود گفتم تو هم بخونی:

وقتی عقیده عقده خوانده می شود

و نور چراغ در آب , مهتاب تلقی

و متانت زمین زیر برف یخ می زند

نان از یتیم خانه می دزدیم

و می فهمیم

" دزد ، اشتباه چاپی درد است"

از: عمید صادقی نسب

ممنون قشنگ بود

شوهرجان شنبه 26 فروردین 1391 ساعت 14:57 http://pws.blogsky.com

جدیدا با دیوار حرف می زنم...!
میدونی ! از شخصیتش خوشم اومده یه جورایی محکمه... ثابته... آرومه... غلط نکنم از منم خوشش آمده...

تماشاچی عنوان بسیار مناسبی برای این پست بود.

یعنی چی چرا با دیوار؟؟؟!!!!
آره آرووووووووومی رو هستم

واقعا؟؟؟ ممنون

گلی دوشنبه 28 فروردین 1391 ساعت 02:31 http://www.vooroojak.blogsky.com


.
.
.

.
.
.
چه جالب!!!
خاله یه دوست دارم اسمش پونه ست...یادم بنداز یه چی درباره ش بهت بگم
.
.
این پستت منو یاد کلاسای الکترونیکی میندازه... وایییییییییییی یادم رفت جزده ها رو بنویسم

آره دقت کردی توام نسبت بهش همچین حسی داری؟؟؟؟
جالکترونیکی و بنامه سازی و..... همه باهم
جا داره یادی بکنیم از استادای خوبمون
سومی رو که فهمیدی کیه؟؟؟...

شوهرجان دوشنبه 28 فروردین 1391 ساعت 17:55 http://pws.blogsky.com

وقتی جوانتر بودم فکر می کردم پول مهم ترین چیز در زندگی است. حال که پیر شده ام می بینم درست فکر کرده بودم. -- اسکار وایلد

هه بامزه بود

مهسا... چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 19:47

من نفهمیدم اون استادامون () کی هستن
حدس میزنم
: (اینو که میدونستم)
: خانوم دکتر
: جو
هم میتونه بهروز باشه که اینجا ذکر نشده!!!

آفرین سی کیلو مغزی خودم
جو رو خیلی خوب گفتی از خوشحالیش قابل حدس بود
جکه که من ندیدمش....
بهروزم خوب گفتی همینه
مخصوصا اونجا که میخوره به میز میگه ببخشید معذرت میخوام...

گلی چهارشنبه 30 فروردین 1391 ساعت 20:38

منم اون رو فکر کردم خانوم دکتره ایناما خاله میگه این جکه چون واسه ش ناشناسه
درمورد جو هم خوب فهمیدی من فکر کردم اون بهروزه چون اون روزه که درباره آقا دزده حرف میزد همین شکلی شده بود
بالاخره باید یه جوری نشون بدی ۳۰ کیلو مغزی دیگه
بهروز معمولیبهروز در حال نمک شدن

خوب اولاشو که با مهسا بودی....
بهروز در حال عصبانیت و ....

مهسا... جمعه 1 اردیبهشت 1391 ساعت 11:25

جک بیشتر اینه:
ع.ر هم که:
بچه ها موقع نمک شدن بهروز: و بعضیام که خیلی به خودشون فشار آوردن که بخندن(من و گلی):

هی دل منو آب کن حالا
ع.ر به قول هانیه: در جمع ولی....
بچه ها بیشتر اینجورین بسکه این استاد با شخصیته
ولی جلسه بعد که اومد حالمو گرفت بهتون میگم
اکثرا یه چیزی میگه میخنده ولی اینقدر زیر لب میگه کسی چیزی نمیفهمه عوضش جک یه چیز بی مزه هم که بگه اینقدر هندل میزنه تا ماهم بخندیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد