ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | 5 | 6 | |
7 | 8 | 9 | 10 | 11 | 12 | 13 |
14 | 15 | 16 | 17 | 18 | 19 | 20 |
21 | 22 | 23 | 24 | 25 | 26 | 27 |
28 | 29 | 30 | 31 |
یادتونه کوچیکتر که بودیم میرفتیم روی شونه های خواهر یا
برادرامون وایمیسادیم بعد یه چادر میپوشیدیم میشد یه آدم
دراز با یه کله کوچولو...
واقعا ما چه تفریحات سالمی داشتیم
یادش بخیر
آره واقعا
سلام گلنوش جون
ما بیشتر دستامونو به سمت بالا میبردیم بعد چادر مینداختیم یادش بخیر یاد یه روزی افتادم.
سلام سارا جونم
چه جالب...
یاد چه روزی؟؟؟
آخی آره...
ولی من یادمه یه شب تو اتاقم بودم٬ برق هم خاموش بود. برادرم توپ والیبال رو که سفید بود گذاشت رو سرش، یه عینک دودی خفن داشتیم گذاشته بود رو توپ، یه چادر مشکی هم سرش کرده بود اومد تو اتاقم...
دیگه از قدرت تخیل و تجسمتون کمک بگیرید که چه صحنه ای شده بودیادش بخیر
...
تصور کردم
داداش منم زیاد از این کارا میکنه یا میره گوشه یه اتاق تاریک تاریک وایمیسه بعد یه چراغ قوه میگیره زیر صورتش خیلی بده
یا میره زیر لباسا و اینا مخفی میشه یهو میپره بیرون....
کلا داداشا همینن
سلام گلنوش جونم
نمیشه تعریفش کرد
به قو ل سیما جونم برو بشین دیگه درس بخون
سلااااااااااااااااااااااااام
الهی آره فهمیدما نمیدونم چرا پرسیدم میخواستی همون بار اول میگفتی خب.... ببخشید
چـــــــــــــــــــــشم
خواهشن خاطراتی بنویسید که قابل درک باشن
جنسیتی برخورد نکنید
خواهشن
کجاش جنسیتی بود
خب من و داداشم باهم اون آدم قد بلنده رو درست میکردیم الان داداشمم وبمو بخونه میگه آره یادش بخیر
من هیچ وقت از این کارا نمی کردم
تفریحات من سراسر هیجان بود
مثلا با داداشمو و دوتا پسرعموهام فوتبال بازی می کردیم بعد من یه بار یه تکل رفتم تو پای داداشم یهو پاشد گفت أأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأ تو تکل رفتی
من گفتم تکل چیه
گفت همین که تو رفتی دیگه
بعد من اون وقتا طرفدار یکی بودم که همیشه اسمشو با یکی دیگه اشتباه میگرفتم(حالا بعدا برات میگم) بعد داداشم می خواست تشویقم کنه می گفت آفرین اونم تکلای خوبی میره(ولی جدیدا هرکیو که میبینه من خوشم میاد باهاش لج میشه)
بعدش که داداشم می رفت من میموندم و پسر عموهام
من میشدم مامان
پسر عمو کوچیکه م میشد بچه بزرگه هم میشد بابا
بعد من به عنوان یه مامان خوب نارنگی پلو(غذایی تهیه شده از پوست نارنگی) می پختم و مثل یه خانواده ی خوشبخت می خوردیمتازه عروسکامم بودن
و این خاطره ای که میگی رو هیچ وقت نه تجربه کردم نه دیدم و نه حتی شنیده بودم
یادش به خیر
به من گفتی بی مزه ی بیشخصیت ضایع
حالا دفعه بعد که رفتیم بهشت مادران ناهار با تو نارنگی پلو درست کن
ماهم رشته پلو درست میکردیم برگم زیاد تو قابلمه میریختیم میپختیم