بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

امروز۲ (خاطراتی)

جالبه ما هر روز میگیم بریم دانشگاه واسه کارای پروژه... بچه ها ۸ دانشگاه باشین دیر نیاین ها!!! 

کارایی که ما انجام میدیم: 

۸ میرسیم دانشگاه چند نفرم که هنوز نیومدن خب قبل از کارای پروژه کارای واجب تری واسه ی انجام دادن هست دیگه نمیشه که... واسه هم فیلم بریزیم آهنگ بریزیم کلیپ ببینیم حالا اون لابه لای کارا یه پروژه ای هم هست دیگه... همینجوری میگذرونیم یهو میبینیم وقت ناهاره 

خب بچه ها بی ناهار که این مغز طفلک که از صبح تا حالا ازش کار کشیدیم کلیپ دیدیم کار نمیکنه که... حالا بریم ناهار بعدش ادامه میدیم... 

دیگه تا رفتیم ناهار و اینا بعدشم هانیه جونم زحمت کشیده بود آبنبات چوبی گرفته بود،یه ساعتیم سرمون با اون گرم بود .... به قول مهسا که میگه من از بچگی با باز کردن پوست آبنبات چوبی مشکل داشتم... 

خلاصه بعد از آبنبات خوردن دیدیم یه پروژه هم داریم یه خورده کار کردیم...  فهمیدیم یکی از استادا اومده 

چی چی آورده نمرات درخشان فقط گفتن نیم ساعت بشینین تا من نمرات رو بزنم خلاصه گفتیم چی کار کنیم چی کار نکنیم دیدیم چیپس و ماست موسیرم واسه نیم ساعت چیز خوبیه ... فکر کنین در نیم قدمی اتاق استاد پهن کردیم چیپس و ماست موسیر... عکسم میگیریم حالا اگه یه درصد از اتاقش میومد بیرون و میدید ما با این نمرات درخشان چه سیزده به دری گرفتیم خیلی خوب میشد... 

جالب اینجاست کلیم عکس گرفتیم واسه هم بلوتوث کردیم... دیدیم بلوتوث لپ تاپ استادم روشنه یعنی یه درصد فکر کنین اشتباهی واسش بلوتوث میکردیم میفهمید پشت در اتاقش چه خبره   

دیگه یه دو ساعتی اونجا بودیم که من یادم افتاد وای دیر شده و الان من موندم و لپ تاپ و بی آرتی شلوغ

 اینم آبنبات مهسا که با پوستش درگیر بود 

  

اینم از سیزده به درمون نزدیک اتاق استاد  

جاتون خالی

 

نظرات 7 + ارسال نظر
هستی شنبه 17 تیر 1391 ساعت 22:02 http://parvanegi.blogsky.com/

نوش جون

مرسی هستی جون جای شما خالی
دو روز دیگه هم یه نمره ای نوش جون میکنیم که نگو

محمد یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 00:18 http://www.siavashghomishi1374.blogfa.com

سلام
یه سر بزن

سلام
بلی بلی

هانیه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 01:28 http://solongwar.persianblog.ir

یادش بخیر چقد خوش گذشت
چلا اسم مهسا رو میگی اسم منو نمیگی؟ هان؟

الهی فدای تو بشم ببخشید عزیزم الان اضافه میکنم
مهسا که جهانی شد از دست رفت گفتم تو دیگه از دست نری

مهسا... یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 07:40

تو عکس آبنبات من یه نوری اون گوشه است میبینی؟
تو عکسایی که با گوشی خودم گرفتم هم که کلا انگار تو بهشت بودیم!! فک کنم تاثیر اون دعای عهد ه!! فقط نیتشو کردیم ایجوری شد، آخر ماه رمضون که بشه دیگه همه مون نورانی نورانی میشیم!!

آره هنوز نخونده چیکار کرد
رفتیم بهشت مادران کارنامه ی اعمالمونو دادن بیرونمون کردن
دیگه با این کارنامه خدا دلش کباب شد واسمون پارتی بازی کرد گفت حالا بذار دلشون خوش باشه

فرزانه یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 13:55 http://eshghmamnoe-f18.mihanblog.com

مثل همیشه خاطرات جالب و خوب..... خسته نباشین

مرسی عزیزم ممنون که میخونیشون.... ما که خیلی خسته ایم
ولی خداییش تو این رفت و آمد پدرمون دراومده

سارا... یکشنبه 18 تیر 1391 ساعت 21:50

سلام
یعنی هر وقت میرید دانشگاه عالمی دارید ها خوردنی هم که نباید قضا بشه

سلاااااااااااام
:دی
نه ما کلا مشغول مطالعه ایم
برنامه رو که نمیشه نوشت خوراکی رو که میشه خورد
تعدادمون زیاده

هانیه چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 00:52 http://solongwar.persianblog.ir

پس چلا من نولانی نشدم
نکنه نیتم خرابه

چرا دیگه اون عکس دسته جمعیمون که که دم در اتاق گرفتیم همه نورانی شدیم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد