بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

امروز ۳ (خاطراتی)

از اونجایی که هر روز واسه پروژه مجبوریم ۸ بریم ۶ برگردیم تو دانشگاه دنبال یه جای دنج میگردیم 

که شلوغ نباشه... دیگه نمازخونه بهترین جایی بود که پیدا میشد . امروز رفتیم دانشگاه به سمت نمازخونه میبینیم یه اعلامیه زدن یه جفت کفش پیدا شده صاحبش بیاد فلان جا بگیره... 

کلی خندیدیم مسخره کردیم آخه مگه میشه یه جفت کفش بمونه اونجا صاحبش نباشه تا جایی که میدونیم هرکی با یه جفت کفش میاد با همونم میره مگر اینکه... 

خلاصه رفتیم نشستیم تـــــــــــا ساعت ۶ ... واسه خودمون داشتیم کار میکردیم یهو سه تایی به یه چیزی خندیدیم یهو یکی داد زد گفت مگه کسی بالاست !!! یعنی داشت در رو قفل میکرد که بره  یه درصد فکر کنین ما نمیخندیدیم فردا اون اعلامیه هه میشد ۴ جفت کفش پیدا شده صاحباش به فلان جا مراجعه کنن  

البته از نظر رفت و آمد راحت میشدیما دیگه دوباره فردا نیاز به اینهمه بی آرتی نبود

 

نظرات 2 + ارسال نظر
فرزانه سه‌شنبه 20 تیر 1391 ساعت 23:16 http://eshghmamnoe-f18.mihanblog.com

ایول

هانیه چهارشنبه 21 تیر 1391 ساعت 00:47 http://solongwar.persianblog.ir

خداااااااااا
از فردا حتما پتو و بالش هم بیارید دیگه....
از دست شماها

اتفاقا تصمیم داشتیم ببریم
شنبه باهم وایمیسیم دور هم حالش بیشتره

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد