بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

یادش بخیر (خاطراتی)

یادتونه قدیما وقتی داشتیم مشق مینوشتیم نوک مدادمون که میشکست میذاشتیمش سرجاش دوباره شروع میکردیم به نوشتن ... 

مداد قرمزم داشتیم واسه این که خوش رنگ تر بنویسه بهش آب دهن میزدیم (البته من که )

پاک کنامونم اینقدر میگرفتیم تو دستمون تا دستمون عرق میکرد بعدش که میخواستیم باهاش پاک کنیم  

برگمون پاره میشد... 

یادمه سمت چپ دفترمونم بیشتر دوست داشتیم چون هم اوایل حجمش بیشتر بود و نوشتن روش راحت تر هم برگه های سمت راستی رو قبلا پشتشون نوشته بودیم...  

کل دفترمونم باید خط کشی میکردیم اون موقع که مثل الان اینهمه امکانات و دفتر حاشیه دار نبود

یادش به خیر چه دورانی بود... 

شما چیا یادتونه تو قسمت نظرات بگین...  

 

نظرات 6 + ارسال نظر
فرزانه پنج‌شنبه 5 مرداد 1391 ساعت 12:31 http://eshghmamnoe-f18.mihanblig.com

آآخیی آره یادش به خیر....من یادمه هممون واسه این که تخته رو ببینیم پا میشدیم...دیگه یه درگیری میشد سر ندیدن تخته.....یادمه از این خط کشا داشتیم که یه طرفش صاف بودویه طرفشم موج داشت..کلی ذوق میکردم با اون طرفش خط میکشیدم....یا هر دو سر مدادامونم میتراشیدیم.......دیگه چیزایه زیاد بوده الان یادم نیست


تراشیدن دو سر مدادامون آره یادش به خیر
ممنون از نظرت و یاد آوری خاطرات دوستم

سیما پنج‌شنبه 5 مرداد 1391 ساعت 14:49

سلام گلنوش جون
هِی... یادش بخیر...
عزیزم نوستالژی ها زیاد بودن برات ایمیل زدم ببینشون
کاش همونا رو داشتیم... دلم لک زده واسه اون بیسکویت جنگلی،یخمک،آدامس لاویز،شوکوپارس، ایکی یوسان، عاشق کارتون جودی ابوت بودم،پت و مت،وروجک و اوستا اِدر نجار،خاله ریزه، دوز، آتاری، راز جنگل، کیم دو قلو...
از همه مهم تر عاشق اون عروسک کوچولو ها(کوتوله ها) بودم که لختن و موهای سرشون رنگیه... هنوز ندارمشون... خیلی دلم میخواد...

مرسی عزیزم یادآوری شیرینی بود برام

سلام سیما جونم
آره واقعا یادش بخیر
اتفاقا قبلش ایمیلمو چک کردم ممنون از لطفت کلی خاطره برام زنده شد
آره منم بیشتر دلم هوای اون شیرکاکائو قدیمیا (شیشه ای) رو کرده
ورووجک و آقای نجار و جودی و خوب گفتی
ماهنوز راز جنگلمونو داریم بیا خونمون یه دست بزنیم
من از اونا(عروسکا با موهای رنگی) نداشتم ولی یادمه ...
خواهش میکنم سیما جونم
و ممنون بابت این خاطراتی که یادآوری کردی دوستم

هستی پنج‌شنبه 5 مرداد 1391 ساعت 16:18 http://parvanegi.blogsky.com

چه خاطرات قشنگی رو یادمون آوردی

چند شب پیش که داشتم فیلم خداحافظ بجه رو میدیدم یه قسمتش که یه دفتر آوردن ضربدر کشیدن روش
دفترش مثل دفتر مشق های دوران بچگیمون با کاغذ کادو جلد شده بود کلی لذت بردم از دیدنش و یادآوریه خاطرات

ممنونم گلنوش جان


آره دیدم اون قسمتشو ...
جلد کادویی
خواهش میکنم هستی جون

سارا... پنج‌شنبه 5 مرداد 1391 ساعت 17:08

وای جالب بود کلی خاطره برام زنده کردی
یادمه مدادمون که کوچیک میشد در خودکار میزاشتیم انتهاش تا تو دستتمون جا بشه یعنی اخره صرفه جویی بودیم .
یادم چقدر دوست داششتیم بزرگ شیم تا اجازه بدن با خودکار یا اتود بنویسیم
دفتر کاهی دولتی که مدرسه میاورد همیشه هم رو دستتشون میموند همه عشق دفتر سفید بودیم
یادتونه مامانامون برامون جایزه میاوردن مدرسه چه ذوقی میکردیم حالا تو خونه کادو دیده بودیم پیش بچه کلاس میزاشتیم اصلا روحممونم خبر نداره چیه ...
اگه بگم خیلی زیاد میشه...................

خوشحالم
وای مرسی چیزای خوبی رو گفتی
آره با خودکار نوشتن آرزومون بود
یادمه مامان من یه بازی خریده بود خودمم میدونستم چیه مدرسه یه ماه کش داد تا بهم بدنش خونه مامانم بهم داده بود سنگین تر بودیم
ممنون از خاطراتی که گفتی سارا جونم

هانیه پنج‌شنبه 5 مرداد 1391 ساعت 22:47 http://solongwar.persianblog.ir

آجی خیلی نوستالژیک شدیا....

:دی
خب توهم از خاطرات ۸۰ سال پیشت میگفتی ماهم استفاده کنیم
من قصه های مامان بزرگ خیلی دوست میدارم :دی
نوستالوژیک نشیم چی کار کنیم

maryam پنج‌شنبه 5 مرداد 1391 ساعت 23:37 http://tanha292.blogfa.com

سلاااااام
وب خیلی نازی داری
من لینکت کردم توهم اگه میخوای میتونی منو بااسمpure love بلینکی
میسسسسسسسی

سلـــــــــــــــــــــــــــــام
مرسی چشمات ناز میبینن
ممنون از لطفت

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد