بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

14 به در (خاطراتی)

سلام سلام سلام

خوبین ؟ خوشین؟ سلامتین؟ دماغتون چاقه؟ اوضاع بر وفق مراده؟ انشاء الله که هست

انشاء الله که یه تعطیلات خوب با کلی خاطرات قشنگ رو پشت سر گذاشته باشین


ما امسال 13 به در رفتیم بیرون ولی 14 به درمون یه چیز دیگه بود*:D big grin

14 فروردین واسه بیرون رفتن خیلی خوب و خلوته   

سال دیگه 14 فروردین برید بیرون ببینید چه خبره 

نه نرید دروغ گفتم الان همه 14 میرن بیرون شلوغ میشه 

 با خاله و شوهر خاله ی گرامی و مهربونمون زدیم به دل طبیعت

 تصاویر زیباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

پارک جمشیدیه و دربند، جای همتون خالی خیـــلی خیـــلی خوش گذشت  

 

من از بچگی آرزو داشتم با خاله جون و خانواده برم دربند (با لحن فامیل دور بخونید) 

جدای از شوخی همیشه دوست داشتم هر جایی که میریم حالا میخواد پارک باشه یا سفر یا هر جای دیگه چند خانواده ای باشه 

 

اول میخواستم عکس های این پست رو با عکس های نوروزی یک جا بذارم

ولی دیدم خودشون  ارزش یک پست جدا رو دارن *8-> day dreaming


نــــــــــــــه فکر کردید من از اونام که داداشمو به ماشین میفروشم

چون جا کم بود داداشمم خیلی مترو دوست داره داداشمو با مترو فرستادیم و پسرخاله هم طی یک عملیات از خود گذشتانه ( لغت جدیده*:D big grin) همراهش رفت که تنها نباشه 


 پارک جمشیدیه 

هوا عالی ، خلوت، با صفا


 

 

یه کم رفتیم بالاتر  

ماشاء الله پسر خاله کوچولومم که همیشه دوست داره اولین نفر باشه 

مثل فرفره از پله ها دوید بالا و اول شد

 تصاویر زیباسازی|www.RoozGozar.com|تصاویر زیباسازی

 

 


اینم از یه درخت با شکوفه های بهاری 

 

دربند

بعد از ناهار هم رفتیم دربند  

تا الان فرصتش پیش نیومده بود برم 

خیلی دوست داشتم ،خیلی قشنگ بود 

اگر نرفتین حتما سر بزنین  

(ورزش گردن برای سلامتی بسیار مفید میباشد)

 

وقتی ماشین رو پارک کردیم و داشتیم پیاده میرفتیم  

به یه کوچه ی قشنگ برخوردکردیم 

خیلی دوستش داشتم 

  

 

همه جای دربند از این آلوچه ها میفروختن که من اصلا دوست ندارم  

ولی خب از دست فروشنده معلومه که چقدر طبیعیه و اصلا رنگ نیست*[-( not talking 

بنابراین مقاومتی عظیم از خود نشان دادندی 

 

خلاصه همینجوری رفتیم بالا  

کلی چایخانه و رستوران سنتی و قسمت های قشنگ داشت   

 یکی رو برای خوردن چای انتخاب کردیم 

خیلی قشنگ بود 

 تخت های چوبی رو روی آب روان گذاشته بودن  

منظره ی خیلی قشنگی بود   

 

  

ما هم بسیار خوب و پاکیزه کفشهامون رو درآوردیم  رفتیم نشستیم 

بعد خود مسئولینش مثل بلدوزر میومدن از روی تخت ها رد میشدن 

جا داره بگم آقـــــــــا آقــــــــــــــــا(اینجا رو با لحن ارسطو بخونید)

 

 

 

بفرمایین چای  

نه نفرمایین آخه هنوز نریختم*:D big grin

  

خب حالا میتونید بفرمایید 

گردوهاشم خودمون خوردیم به شما ندادیم*:P tongue 

(فکر نکنید ما از اوناییم که بلد نیستیم کادر عکس تنظیم کنن 

گفتم الان مردم میگن این طفلی چندساله چای نخورده ثانیه ای 70 تا عکس میگیره 

هول شدم*:D big grin)

 

  

 

 

 

اون قلیونم مال ما نیشت اینجوری نگاه میکنین مال روبرویی ها بوده*:D big grin 

 

 

تصمیم داشتیم بعد از دربند بریم امامزاده صالح و بازار تجریش که از خونه ی پدر بزرگ زنگ زدن گفتن مهمون داره میاد و از اونجایی که ما شدیدا مشتاق دیدار بودیم برگشتیم 


(شنیدم الان گفتین: بهتر وگرنه این گلنوشه شونصدتا عکس دیگه میذاشت مخ ما رو میخورد *:-S worried)

 

وقتی برگشتیم خاله جون واسمون یه بسته لواشک خریدن دلی از عزا درآوردم  

معلومه من اصلا لواشک دوست ندارم؟


 

و این بود مختصری از خاطره ی روز ۱۴ فروردین ما

نظرات 1 + ارسال نظر
p.t یکشنبه 18 فروردین 1392 ساعت 20:10

چه خوب که بهتون خوش گذشت..
انشاءا... همیشه خوشحال و شاد و سلامت باشید...

ممنوووووووووووووووووووووووووووون
جای همگی خیلی خالیییییییییییی بودددددددد
ممنونم همچنین شما در کنار خانواده ی محترمتون

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد