بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

ناهار خاطره انگیز

ماجرا از کجا شروع شد؟



 

وقت ناهار بود و ما سه تایی رفتیم  ناهار بخوریم 

البته وقت ناهارتون با وقت ناهار ما یه کم فرق داره  

یعنی ما از ساعت 11 خرید ناهار رو شروع کردیم

هیچ کدوممون رزرو نداشتیم و تصمیم بر آن شد که بریم بوفه

کارت غذاهامون یکیش 4900 یکیش 100 و یکیش 300 تومن شارژ داشت

و داستان دقیقا از همین جا شروع شد 

بعد از مشورت تصمیم گرفتیم 2 تا پیتزا بزنیم و 3 تا نون و یه الویه هم از تعاونیمون بگیریم

پیتزا دونه ای 2500 بود و حتی با یه کارت هم نمیشد 2 تا پیتزا گرفت

اینجا یه سوال شدیدا مغز منو به خودش مشغول می کنه که:

صد تومن ارزششو داره؟ 

خلاصه با انتخاب تعدادی سس و خالی کردن 3 تا کارتامون موفق به اخذ سه فیش شدیم 

رفتیم و با خوشحالی تمام گفتیم سلام دو تا پیتزا سه تا نون 

ما سه تا : 

مسئول بوفه: 

و سپس همه با هم : 

بعد یه خاطره خیلی عادی و طبیعی تعریف کردن که:

اتفاقا دیروزم یکی اومد گفت یه نون یه سالاد

ما هم گفتیم:

حالا این که خوبه بعضیا میان میگن:

یه ظرف 3 تا چنگال 

یعنی منکرش نتونه تایپ کنه اگر درصدی فکر کنید اونم ما بودیم 

دیسذاسببئسذاتسبیلستیبرتیلرتی 

و این بود نیمی از دسترنج ما



سپس باز ما مهسا رو گذاشتیم بره خرید

اصن مهسام که دستش به کم نمیره

 زهرا هم باهاش رفت اما.... دیکتاتوری....  


سپس مهسا با یک الویه کامل خرد شده و یک الویه خرد نشده ی تیکه درشت برگشت

مشغول الذنبه اید اگه فکر کنید اون تیکه درشته سالاد ماکارونی بوده 


بعد از خوردن پیتزاها تلاش خود را برای خوردن اون الویه تیکه درشته با نون آغاز کردیم 

نمیتونین تصور کنین سالاد ماکارونی با نون چی میشهههههه 


مراحل دقیق کاری ما:

                           (;;)for

}


{

معرفی می کنم:

دوستان....> حلقه بی نهایت {} (;;)for

حلقه بی نهایت   {}   (;;)for............> دوستان

ساعت 12 ، ما سه تا و ناهاری که هنوز تموم نشده 
اینقد از اینایی که تا یه چیزی می خرن سریع درشو باز می کنن بدم میاد 
این الویه هه هم صاف زل زده بود تو چشای ما اصن یه وضی 
خلاصه با خردمندی زهرا تصمیم بر آن شد که الویه رو بذاریم توی نون ها و بریم بیرون
لازم به ذکر است توی این مدت سه چهارم جمعیت دانشگاه اومدن ناهار خوردن رفتن بعضا غذاشونم هضم شد 
ضمنا تمام این مدت در چند سانتیمتری مسئول بوفه نشسته بودیم 


سپس در محوطه ی زیبای دانشگاه کلی عکس سلفی گرفتیم 
و در آخر احساس کردیم چقددددددددر گشنمونه 
وقتشه یه چیزی بخوریم



نظرات 2 + ارسال نظر
مهسا چهارشنبه 31 اردیبهشت 1393 ساعت 10:34

و باز هم همه ی تقصیرا میوفته گردن مهسای بیچارهخب تو فک کن می خواستیم اون 3تا نون رو با یه الویه بخوریم! خیلی بدتر بود که! باز خوب شد گرفتم اون الویه خوردنشده هه رو که حداقل نونا یه کم خیس بخورن راحت برن پایین!

چقد عکسا خوب شدن! قشنگ مراحل رو توصیف می کنن!
فقط مرحله ی خیس شدن تو چمن ها رو یادمون رفت عکس بگیریم!

نه مامانی ازت تعریف کردم گفتم خیلی سخاوتمندی

مخصوصا از گلوی تو که خیلی سر خورد رفت پایین :|
آره ما که حافظه نداریم بعدا میایم اینا رو میبینیم شاید نصفش یادمون اومد
اتفاقا همش موقع نوشتن داشتم فکر می کردم کاش از چمنام عکس گرفته بودم

هانیه یکشنبه 4 خرداد 1393 ساعت 16:13

چقد اتفاق که داره تموم میشه


.
.
.

خیلی غم انگیزه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد