بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

درکه

قرار آخرین دورهمی بچه های ورودی 89

برنامه ریزی ها:

چهارشنبه 7 خرداد 1393

اولین برنامه: دریاچه شورمست

به دلیل کمبود تعداد افراد ...........> کنسل

دومین برنامه: درکه

با موافقت اکثریت بچه ها ...........> تصویب شد


 

امروز صبح:

قرار 4 تایی توی ایستگاه بی آرتی و استرس اینکه الان 20،15 نفرمنتظر ما هستن

بازم ریزبینی مهسا و ساخت مسجدی که همزمان با روزای آخر لیسانس ما تموم شد

آخرین دیر اومدنای زهرا 

تلاش زهرا برای خریدن هندوانه برای این جمع 20 نفره

تلاش مهسا برای تهیه غذا برای اکیپ خودمون و تاکید ما بعد از برداشتن هر خوراکی که مهسا بر میداشت

بردار مهسا زیادیم همه با هم می خوریم

حواس جمع فروشنده مبنی بر دادن قاشق و نایلون به  اکیپ گردشی ما 

رفتن و مواجه شدن با صحنه ای که فقط 2 نفر از ورودی ها سر محل قرار حاضر بودن

و کنسل کردن اومدن باقی گروه ها

حرکت 6 نفری با ماشین مریم

 دورقمری زنی صرفا برای دیدن باغ عروسی پسردایی یک دوست و رفتن تا درکه

راهنمایی مشکوک برای جای پارک بهتر

عذاب وجدان زهرا مبنی بر خریدن هندوانه

کفشای خشکی که شانس برای اولین بار امروز پوشیدمشون

گرفتن کلی عکس توی راه

پیدا کردن یه جای خوب کنار آب 

گذاشتن هندوانه توی آب که خنک بشه و آمادگی برای گرفتنش دو متر اونورتر

خوردن یه صبحونه ی مفصل مواقعی که مهسا مادرخرج میشه

( عکسارو هنوز نگرفتم بعدا میزارم)

با 3 نوع خامه ساده شکلاتی عسلی نون سنگک لواش نون پنیر گردو، سبزی و چای 

خوردن زردآلوهایی که مهسا از ترس اینکه یادش بره از دیشب جاساز کرده بود 

قصد حرکت به سمت بالا و پشیمون شدن وقتی فهمیدیم باید هندونه رو هم ببریم

گذاشتن گوجه سبزا کنار هندونه که خنک شه

گرفتن عکس

بریدن هندونه و جداکردن قسمتایی که دونه نداره برای هانیه

بازی: باکی کی کجا

حرکت به سمت بالا

پیدا کردن یه جای خوب دبگه کنار آب روان برای نهار

الویه به مقداری که میشه یه حنابندون و یه عروسی رو باهاش ساپورت کرد

تازه عروس دامادم ببرن فردا بخورن دورهم

( فکر نکنین فقط همیناست)

هوای ابری انگار هوا هم دلش گرفته بود

داد زدن وسط دل طبیعت: یوهووووووووووووووووووووووووو

کشف موبایلی که جامونده بود

هم خونی کردن با دو تا از آهنگای مورد علاقه مون

بازگشت و 2 تومن هزینه پارکبان ( گفتم مزنه دستتون بیاد)

و در آخر فروش دو کلیه برای پرداخت پول تمام چیزایی که خوردیم

زدن چسب زخم پشت دو پایی که دیگه پوستی واسشون نمونده 

نظرات 6 + ارسال نظر
حدیث پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 01:13

یااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااه عجب دورهمی ای بود رییس
جای ما خالی
میگفتی ماهم میومدیم
همیشه همیشه ها
به خوشی به دورهمی های خوب رییس
اع
راستی سلاااااااااااااااااااااااااااااممممممممممم ریییس

بعلههههههههههه جای شما و همه دوستانی که نبودن خالیییییییی
دیگه قرار بود ورودی های 89 رشته خودمون بیان وگرنه فراخوان می دادم
مرسی دوستممممممممممممممممممممممممممممممممممم
همچنین همیشه واسه شما در کنار دوستان و عزیزانتون
سلااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااامممممممممممم حدیثکم

خیال پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 14:15

خیــــــــــــــــــــــــــــلی ســـــــــــلام
خوبــــــــــــــــــــــــــــــــی عسلی؟ من اووووووووووومدم
مرسی گلنوشکم
عالی توصیف کردی
یه لحظه فک کردم منم اونجام
نوش جونتون تمام لحظه های خوب و دوست داشتنی
این دوره همیا خیلی مزه میده
گروه تنبل ما هنوز از آبان تا الان نتونستن یه روز رو به تفاوق!!! برسن
ایشالا یه فراخوان هم میزنی و با دوستای وبلاگی خاطره سازی میکنی
ســـــــــــــــــــــــــــلام حدیثی
خوبی نانا؟ کم پیدایی؟ با درسات چه میکنی؟
سوگلی و پی تی کجایین بیایین بیایین
تازشم میبینم که دو نفر یه جا یه روز یه ساعت قرار داشتن اونم چیجوووووووووری
خوش بحالشون که دیگه مجازی نیستن
ما که تار بستیم تو این مجازستان
میدونم میبینمتون
دور نیست
برقرار باشید

اااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
سلام سیمای مننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
کجا بودی نبودیییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییییی
خونه ی جدیدتوی یه عالمه مبارککککککککک
جدا؟ داشتم فکر می کردم چقدر طولانی و خسته کننده شد کی حوصله می کنه اینو بخونه خب خداروشکررررررر
کاش اونجا بودی جای همتون خالی اما تو قلبم که بودییییین
آره خب دورهمی دوستانه یه چیز دیگه ست
الهی دقیقا به تفاوق رسیدن و جمع کردن بچه ها خیلی سخته ما هم که میبینی از حدود 30 نفر 6 نفر رفتیم آخرش :|
ایشالا ایشالا
................................................
عالی بود سوگلی پی تی کجائین بیائین بیائین راستی منم سیمایی
آره دیدی چیقده هیجان انگیز و جالب بودددددددددد
جای شما خیلی خالی
پاینده باشیییییییییییییییی

مهسا پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 19:42

عالی نوشته بودی. الان بچه های وبلاگت از منم که اونجا بودم بهتر لمس کردن داستان رو
فقط یه بخششو نگفتی که در کل مسیر هم بود و به من و حمیده مربوط میشد
واقعا روز خوبی بود جای هانی خالی، حالا ایشاللا یه بار بعد امتحانا باهم با نغمه میریم
من اومدم خونه به مامانم میگم از 30 نفر فقط 6 نفر اومدن مامانم حالا مگه آروم میگیره؟؟ هی میگه اشتباه کردن دیگه! مگه این با هم بودنا چند باره و.... هی میگم حالا چیزی نشده که، به خدا بهمون خوش گذشت! میگه آره به شماها که خوش گذشته، من به خاطر خودشون میگم!!!

واقعنیییییییییییییی ممنونم
بعله می خواستم بگم گفتم یهو دکتر در مورد پروژه هوش سرچی چیزی میزنه آبروی نداشتمون بیشتر میره :|
آره جاشون خعلییییییییییییییییی خالی بووووووووووووووووووووود ایشالا ایشالا
هانی به نغمه گفته بود اما گویا وقت نداشته بیاد
( این شکلک ناراحتش شبیه خجالتیاست :| ناراحتش از خجالتش بیشتر خجالت می کشه :| )
الهییییییییییییی عالی بود والا مامانت بیشتر از بچه های ورودیمون قدر میدونه ... می گفتی ما نه تنها جای خودشون بلکه جای عمه هاشونم خالی کردیم

هانیه پنج‌شنبه 8 خرداد 1393 ساعت 20:38

چقد اتفاق!
چرا به هانیه هندونه میدادیییییییییییین؟!! شما وجهه خاندان ما رو زیر سؤال بردییییییییییییییین!
دفعه بعد ان شاء الله با هم

باز رفتی هلند
تازه بعضیاشم ننوشتم حالا بعدا بهت میگم
گفتیم حالا دونه هاش تو گلوش گیر میکنه خفه میشه بعد میگن خاندان ما اله و بله دیدی که نمی تونه یه هندونه با دونه بخوره :|
ایشالاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا

p.t جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 16:12

به و به و به و به .... خیلی هم عالیییییییییییییییییییییییییی
همین که بهتون خوش گذشت ... یه روز شاد داشتید .... همین خوبههههه همین خوبههههه ...
سلااااااااااااااااااااااااااامممم سیما

همین خوبههههههههه همین خوبههههههههههههههههه
منم دارم گیتار میزنم
جای شما خالی انشاء الله برای شما و باقی دوستان

هانیه جمعه 9 خرداد 1393 ساعت 22:30

آره دیگه یه پام ایرانه یه پام هلند!
خو گیر می کرد تو گلوش کلی هم می خندیدیم!
اصن چه معنی داره هانیه هندونه بخوره؟

والا فقط از زیر پروژه در میره لا اقل واسم سوغاتی بیار
حالا دفعه بعد که اومدی دونه هاشو میدیم به خوردش
اصن دفعه بعد می کشیمش جسدشو می فرستیم
والا من هی گلاشو جدا می کردم واسه خودمون می گفتم هانیه بیا تهاشو بخور عکساشم موجوده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد