بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

خاطرات اسارت در دنیا

یه مدت یه وبلاگ می خوندم یکی از موضوعاتش این بود: خاطرات اسارت در دنیا

حالا که بیشتر فکر می کنم می بینم چقدر این عنوان قشنگ انتخاب شده بوده

نظرات 15 + ارسال نظر
مهسا دوشنبه 13 مرداد 1393 ساعت 12:45

دقیقا یکی از چیزایی که تو اون وبلاگ اذیتم میکرد همین موضوع بود! آدم وقتی بخواد هرروز با این کلمه روبرو بشه حتی اگه بخواد مثبت هم نگاه کنه بازم موج منفیِ این کلمه میگیرتش
زندگی به این قشنگیه عزیزم... دو روزه منو ندیدی دلیل نمیشه انقدر از زندگی ناامید شی که

جدا؟ ولی یه چیزی که توی موضوعات اون وبلاگ جدید بود حالا جدا از این قضیه اینکه از حالت کلیشه ای خارج شده بود همه یه سری عناوین تکراری توی موضوعاتشون میذارن از جمله خودم
مثلا نوازشگر روح یا نگاه شیشه ای
آره دیگه باید تجدید دیدار کنیم درجه امید به زندگیم زیاد شه
میشه به این عنوانه از ابعاد غیر نا امیدانه هم نگاه کرد البته
اونیکی نظرتم که ... الان دارم میگم دیگه اقدام کن

مهسا سه‌شنبه 14 مرداد 1393 ساعت 14:15

خب این عناوین متفاوت رو اگه مثبت تر انتخاب میکردن به نظرم بهتر بود، هم واسه خود نویسنده هم واسه خواننده ها
آره باید زودتر تجدید دیدار کنیم، تازه، دارن سلف و انتشارات و اینا رو خراب میکنن، باید زودتر بریم واسه لیوانامون دانشگاه
در مورد اون یکی نظرم هم گفتم که فقط میتونم همدردی کنم


آره خب آدم باید سعی کنه روحیشو شاد نگه داره غمشم به دیگران منتقل نکنه ولی خوبه یه وبلاگی بزنه که هیچکس نمیشناستش بعد هروقت ناراحته انجا بنویسه که کسم ناراحت نکنه
اوا انتشاراتم دارن خراب می کنن!! یعنی جاش عوض میشه دیگه؟ ما پایان ناممونو کجا صحافی کنیم ( نه اینکه دیگه همه کارام تموم شده فقط صحافی مونده :| )
نه دیگه قرار بود اقدام کنی

:| چهارشنبه 15 مرداد 1393 ساعت 13:11

+سلام
+گذاشتم یه روز زوج بشه بعد بیام کامنت بزارم
+آخه هرچی باشه آدم باید احترام مادرشو حفظ کنه
+ولی خواهر داستانش یکم متفاوته!
+اذیت؟
+بام؟
+شیب؟
+دیگه چه چیزایی اذیت میکرد؟
+رئیس نمیخواید رئیس اداره رفاه رو بتبعیدونین؟
+سلف و انتشارات و اینا مکان خوبی برای تبعید کردنه هاااا!
+دیگه از این مثبت تر نمیتونستم کامنت بزارم

سلام

دیگه اون اذیت میکرد
:| موارد پیشنهادی تبعیدتون با زاویه 53.22 تو حلقم :|
خیلی مثبت بود
مامان خودت بیا پاسخ گویی کن

ریحون جمعه 17 مرداد 1393 ساعت 06:00

عنوان خودم قشنگ تره!


بعله خب شومام خواهر همون برادری
اینم از نوع کل کلای خواهر برادریه

مهسا چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 08:51

اِ من چقدر دیر دیدم این نظرووووو! البته بازم روز زوجه متاسفانه
خو گلنوش جون یه ندا بده به آدم
الان من فقط میتونم سکوت کنم تا وکیلم بیاد


بذار فردا بیا جوابگویی کن
گفتم سرت شلوغه مزاحم نشم
ما از این سسول بازی نداریم تو سازمان

مهسا چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 10:21

حواسم بود زود جواب میلمو دادی فهمیدم نظرمم تایید کردی
من سرم شلوغه؟؟
اگه بدونی الان پروژه م تو چه مرحله ای گیر کرده و واسه درست کردنش باید چه کار مسخره ای انجام بدم، دیگه هر روز میایی بهم میگی بیا اینو بخون!
در ضمن به من میگی سوسول؟؟؟ بیام فلفل بریزم تو دهنت؟ یا با شلنگ خیس بزنمت؟
تُو روزای زوج و فرد باید احتراممو نگه داریاااا حواست باشه!
رئیسی که رئیسی! تو خونه من مامانم تو بچه!

=)) آفرین مامان باهوشم
معلومه من 5 مین یه بار مدیریتمو باز می کنم ببینم نظر دارم یا نه؟
الان از طریق میل دونستم بیا اینو بخون
نه اتفاقا خیلی موضوع خوبیه ایشالا که خوبم پیش میره
از اون شلنگ خیسا که هر روز زمان TA بودنت استفاده می کردی؟ بزن بزن ملالی نیست
دیگه الان دوره فرزند سالاریه... گذشتتتتتتتتتتتتتتتتت اون زمانا
این شکلک رو زدی یاد عباس افتادم =))

:| چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 19:31

سکوت کنید
یا فریاد بزنید فایده ای نخواهد داشت
چون رئیسِ ما ضوابط رو بر روابط ارجحیت میدن
از الان به بعد هرچی بگین ممکنه بعدا علیه خودتون استفاده بشه
امیدوارم هنوز سلف و انتشارات و اینا خراب نشده باشن(از همون شکلکهایی که بچتون دوست داره)

مهسا چهارشنبه 22 مرداد 1393 ساعت 21:50

اِِِِِ من نظر داده بودم! باز خورد نظرمو
و باز هم من یادم نمیاد چی گفتم
در مورد موضوع و اینا که قبلا بحث کردیم و جلوی غریبه ها هم خوب نیس بحث کنیم، بعدا میان از اطلاعاتشون سوء استفاده میکنن (نههههه منظور من اصلا با یه فرد خاص نبود)
(اون مشکلی که تو میل بهت گفتم حل شد الان یه مشکل دیگه ایجاد شده)
در مورد شلنگ خیسای زمان TA بودنم هم همین بس که تو اف بی با یکی از شاگردام فرندم، واسه تولدم طفلی اومده بود گفته بود مبارک باشه مهسا خانوم! بعلهههه انقد ازم میترسن بهم نمیگن مهسا، میگن مهسا خانوم
دو روز ازم دور بودی میگی الان دوره ی فرزندسالاریه؟؟ نه تو دیگه شلنگ لازم شدی!
اون شکلکه چه ربطی به عباس داره حالا؟ بیچاره تنها عیبی که نداشت اعتیاد بود
در جواب جناب ":|" هم باید بگم فعلا که شاکی و متهم عوض شدن و خودتون باید حواستونو جمع کنین که هرچی بگین علیه تون استفاده میشه(اون شکلکه که گلنوش دوس داره)
من که فقط نظرم رو در مورد یکی از عناوین وبلاگتون دادم و هیچ اشتباهی مرتکب نشدم، این شمایین که با اغفال بچه های مردم دارین بهشون یاد میدین به مامانشون بگن "....." و بچه های معصوم مردم رو به انگل های جامعه تبدیل میکنین (شکلک پوزخند فاتحانه)
پس دارین به آتیش زدن سلف و انتشاراتمون هم اعتراف میکنین، خب! دیگه چی دارین برامون بگین
گلنوش، بچه هایی که توسط ایشون اغفال شدن رو صدا کن بیان آینده ی تبهکاری و ایستادن تو روی مادرشونو ببینن
(به کلمه ی اغفال هم دقت کن این همخانواده ی همون غافل و غافلگیر و ایناست)

خورده؟
خب اون که طبیعیه ... وای مهسا دیروز یه سوتی دادم در حد لالیگا بعد فهمیدم حتی حافظه ام در حد ماهی قرمزم نیستش بعد تو خونه هم سوژه شدم شدید راه میرن مسخرم می کننن هی علی می گه من کیم الان ناهار چی خوردی اصن یه وضی
یادمه یه بارم گفته بودی از تو بیشتر می ترسن تا مریم =)) و لی هنوز واقعا نفهمیدم چرا

حالا کی گفته شکلکه معتاده؟ شکلکه شبیه بد اخلاق جذبه داراست اونم که گوشه لبشه چوبه خالش بعد کاش اون عباس معتاد بود
انگل جامعه رو با من بودی مامان :|
خر قافلگیر مگه چشه

مهسا پنج‌شنبه 23 مرداد 1393 ساعت 22:36

بگو سوتی تو، بابا وبلاگ تو که بازدید نداره، چت روم خانوادگیه
شوخی کردم شوخی کردم، ببخشید
چن وقتی بود زجرت نداده بودم دلم تنگ شده بود
آره راس میگی، اونو یادم نبود، آخه 92یها زیاد از من شناخت نداشتن فک میکردن به خاطر جدی بودن زیاد حرف نمیزنم، نمیدونستن انقدر ازشون میترسم نمیتونم حرف بزنم
اون شکلکه هم معتاده بابا، ببین چه سیاهه، اونم که تو دهنشه سیگاره، الکی ماستمالی نکن، ولی خوب معتادیه که خوب مونده و بچه هاشو کتک میزنه
انگل جامعه هم میشی وقتی دنبال این دوستای ناباب بری

=)) والا به خدا =))
:دی بابا واقعیته دیگههههههههههههههه =)) چرا معذرت می خوای =))

هیشکی که نمیاد فقط خالم اینا گاهی میان می خونن میگم اگر نه غریبه که بخونه باز خوبه میره تعریف می کنه یه جمعی شاد میشن
اونبار با فرزانه رفتم پیش خانوم مسئول آموزش فرزانه می خواست کاراری فارغ التحصیلیشو انجام بده بعد خانوم مسئول آموزش اول گفت باید بری پست ( همون بود روز اول ثبت نام انجام دادیم) بعد هی من به فرزانه گفتم بابا اونو انجام دادیم رفتیم پست برگشتیم پیش مسئول آموزش گفت آره اونو داریم :|( اون اوضاش از منم بدتره ) مدرک اصل پیش دانشگاهیتون یه سال بعد حاضر میشده باید بری اونو بگیری عاغا اینو گفت گفتم پس باید بریم مدرک اصلمونو بگیریم دیگه خلاصه اومدم خونه گفتم و مامانم به بابام گفت تو که هر روز از اونجا رد میشی برو بگیرش خلاصه بابام رفته بود فرستاده بودنش یه جا دیگه که حروف فامیلی منو نگه میداشتن اونجام نبوده فرستاده بودنش یه جا دیگه که شبانه ها رو نگه می داشتن گفتن شاید قاطی اونا شده... خلاصه بابام زنگید گفت اسم مدیرتون چی بوده و اینا... آخه هرچی می گردن نیست منم رفتم مدرکامو نیگا کردم دیدم مدرک موقت پیش دانشگاهیم که باید میدادم دانشگاه دستمه!! دیدم یه چیزی مشکوکه بعد من از همه مدرکام n تا کپی گرفته بودم نگو لای n تا کپی از مدرک دیپلمم یه کپی از مدرک اصل پیش دانشگاهیمم هست که مرداد همون سال داده بودنش و اصن یه سال بعد نمیدادنش :| و من گرفته بودم و هیچی یادم نبود که گرفتم کپیم گرفتم اصلشم دادم به دانشگاه :|
و ساعت ها بابام و داداشم و مامانم داشتن منو مسخره می کردن :|
بابا 4 سال گذشته خب چه انتظارایی از من دارن؟ میبینی مامانی
بابام فیلم که میده دختره پر روئه می گه اشکال نداره دختر من بزرگترین اشتباهش اینه یادش نیست مدرکشو گرفته

این بود سرگذشت یک ماهی قرمز
کلا من با این حافظه ام در تمام عمرم باید سوژه بشم

=)) آره فک کنم همین بوده فکر کردن تو خیلی جدی ای=))

مگه سیاها معتادن؟
مامانی انگل جامعه باشی بدتره یا حافظه ماهی قرمزی؟

مهسا جمعه 24 مرداد 1393 ساعت 12:23

الهیییییی به مامان بابات اینا بگو تازه من تو دانشگاه از حافظه خوبام!
ولی من یادم بود که قبل این که مدارک رو بدم یونی ازش کپی گرفتم، اون موقع که هانیه گفت باید بریم از مدرسه بگیریم تیز بازی درآوردم تو دلم گفتم اول کپی ها رو نگاه میکنم اگه تو اونا نبود میرم دنبالش، ولی متاسفانه هرچی فک میکنم یادم نمیاد اون کپی ها رو کجا گذاشتم
از اون موقع دوبار هم خونه تکونی کردیم ولی نبوده، فک کنم تو یکی از خونه تکونیهای این 4 سال به این نتیجه رسیدم به درد نمیخوره و ریختم بیرون، ولی از اونجایی که فقط حافظه ی خیلی دورم کار میکنه باید بذارم چند سال دیگه بگذره که یادم بیاد کپی ها رو چیکار کردم
ولی خدا رو شکر تو خونه ی ما حافظه ی داغون عادیه کسی منو مسخره نمیکنه، مامانم چند روزه مریض شده، یه برگه گذاشته پیش قرصاش هر کدومو هر ساعت که میخوره مینویسه که یادش باشه، امروز به من داشت آموزش میداد که منم ازین روش استفاده کنم، میگه ببین! اول قرص رو از بسته ش درمیاری، میگیری تو دستت، بعد اینجا مینویسی بعد میخوریش!!
(واسه اینکه اول ننویسی و بعد یادت نیاد خوردی یا نه، یا بعدش بخوای بنویسی دیگه یادت بره)
یه برگه دیگه هم دارن که توش ساعت و کانال برنامه هایی که میبینن رو نوشتن ولی بازم تا از اون کاغذه میخونن و میان کانال عوض کنن یادشون میره!
خلاصه من تو این خونه حافظه ی برترم
معتادا سیاهن دیگه! ولی همه ی سیاها معتاد نیستناااا
100% انگل جامعه بدتره، ببین اغفالگرتون دیگه نمیتونه جواب بده فرار کرده

نه بابا حتی تو دانشگاه هم اون افتضاحی که من کاشتمو هیچ کس نکاشته حتی می تونم بگم تو دنیا ( کارتمو می گم)
باریک از اون تیز بازی خوبا در آوردیا
مهسا جون مامانی میشه بخندم؟
=))
=))
=))
یکی بیاد منو از کف اتاق جمع کنه =))
خعععععععععلیییییییییییییییییییییی خوب بود =))
مخصوصا تاکید اونجاش که روی ترتیب نوشتن و خوردن تاکید کردی =)) می گم به کی رفتی انقد نمک شدی
الهی خوبن الان؟ بهترن؟
مهسا تو چقد حافظه ات خوبه ها اصن افتخار مایی

اگه یه سیاه معتاد بشه چی میشه اونوقت ؟

:| شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 00:01

یعنی من می خوام بدونم اون شیش کیلو مغز ، یه گرم حافظه توش نداره؟؟؟
اصلا فکر کنم این کوتاهی و بلندیا از اثرات همین حافظه ی یه بیتی باشه

فکر کنم این حافظه ی خوبی که من دارم و باعث میشه از اطلاعات بعدا علیه اشخاص استفاده کنم از اثرات روزای زوج باشه وگرنه منم الان یه بیتی بودم(از همون شکلکهایی که بچتون دوست داره)

لازم است خاطر نشان کنم که فرار نکردم
فقط دیدم روزهای فرد رو تا یه ماه تمدید کردین گفتم
چیزی نگم که خاطر مادرم مکدر بشه
راستی اون شعره رو(مادر رئیس) یبار دیگه بخونید
آموختنی های زیادی داره براتون مادر

:|

مهسا شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 12:51

گلنوش، هی میگم ضعفای مامانتو جلوی جمع نگو همین میشه دیگه!
آیا نمیدونین باید ضعف های خواهرِ مومنتون رو بپوشونین و به روش نیارین؟؟ اونم تو جمع؟؟؟

در مورد ارسال اون شعر تهدید آمیز هم میتونم ازتون شکایت کنم ولی چون پسرمی میبخشمت و خودم دست به کارِ تنبیه میشم

مامانی خودمونیم دیگه
الان چندروزه وبلاگم از وبلاگ به چت یاهو تغییر کاربری داده کسی نیست که یه کم چتش بی در و پیکره فقط
این جمع که میگی رو الان بشمار ببینم
یک دو یک دو
من نادمم
خب پسرتم که من نیستم

مهسا شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 13:14

جواب خودتو یادم رفت بدم مامان
اون افتضاحی که واسه کارتت کاشتی که ما میدونیم واسه شادیه دل ما بود و فقط میخواستی خستگیِ پروژه رو از تنمون بیرون کنی
اون تیز بازی م هم که به در بسته خورده بابا!
در مورد خندیدنت به مامانم هم بخند ولی اون کاملا جدی داشت به بچه ش درس زندگی میدادا، فک نکنی اونم مث من جلفه
منم باهاش قهر بودم نمیتونستم بخندم، داشتم میترکیدم

سیاهی معتادی با سیاهی عادی فرق داره، واقعا تو این چیزا رو نمیدونی؟ از همین سادگیاته که همه میتونن گولت بزنن دیگه


eeeeeee فهمیدین
مامان می خوای توام یه ستاد بزن به نام: ستاد ماستمالی کردن گندهای بزرگ غیر قابل جمع و جور شدن
اشکال نداره اما در لحظه توی همون خط تیز بازی خوبی بود
وای عالی بووووووووود
:| با مامانت قهر بودی دهه
توام که وقتی داری از خنده میترکی قیافت اصن تابلو نمیشه
آخه من معتادای زیادی دور و برم می شناسم که سیاه نشدن اما از روی تیزبینیشونه که من فهمیدم معتادن آخه استادمون گفته معتادا تیزبین میشن

مهسا شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 20:56

ستاد رو خوب اومدی رفتم تو فکرش
با مامانمم آره قهر بودم، الانم تقریبا هستم، با بابام هم همچنین
البته قهرمون جوری نیست که حرف نزنما فقط باید یه کم دپرس باشم
آره منم که اصلا تابلو نیستم کلا، الانم خیلی خوب دارم ادای ناراحت بودن رو درمیارم

هی من به تو میگم جلوی جمع ایرادا رو نگو، دیگه کارت به جایی رسیده تو جمع به مامانت بُهتون میزنی؟؟ این معاونت الان بیاد اینو بخونه که دیگه آبرو واسه من نمیذاره!


چقد این شکلکه که زدی خوبه و شبیه آدمای قهره می خوای ببر به مامان بابات نشون بده لا اقل یه کم احساس کنن قهری چون هرکاری کنی قیافت شبیه ادمایی که قهرن نمیشه

نه مامانی این فقط یه نقل قول ساده بود اونایی رو گفتم که می شمارن مگسه چندبار از دم پنجره رد میشه با بقیه ریزبینا که نبودم

p.t شنبه 1 شهریور 1393 ساعت 18:13

چی شده؟
چه خبر بوده اینجا ....
دعوا بود ؟

دعوای مادر و پسری یا خواهر و برادری بوده
خودت چطوری

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد