بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

غرورانگیز

آخی همین الان پست برام کارت دعوت آورد

جشن پنجاهمین سالگرد تاسیس دانشگاهمون

خیلی حس خوبیه

یه جمله جالب روش نوشته:

فارغ التحصیلان دانشگاه از ابتدا تا کنون

مهمان ما و خاطرات خود باشید

تازه من که عملاً هنوزم فارغ التحصیل نشدم یه حس خاص دارم

فک کنید اونایی که فارغ التحصیل 46 سال قبل بودن چه حسی دارن

اگر بیان و کلی از خاطراتشون براشون زنده بشه...

 چقدر جالبه

الان یه عالمه حس خاص رو باهم دارم

خوشحالی، دلتنگی،غرور،...


نظرات 10 + ارسال نظر
مهسا یکشنبه 2 شهریور 1393 ساعت 18:09

چرا واسه من نفرستادن؟؟؟ (بغض همراه با نگرانی فراوان، حتی گریه)

نه مامانی هول نشو پسته دیگه تو راهه الان واسه منم پسر همسایمون از پست کشیده بود بیرون اگرنه مال منم الان به دستم نرسیده بود ...
تازه تو کارته هم آدرس سایت داده گفته برای ثبت نام به این سایت مراجعه کنید :| همونجاست که ثبت نام کردیم :|

حدیث دوشنبه 3 شهریور 1393 ساعت 16:46

وااااااااااای چه هیجان انگیز
سلاااااااام رییس
واقعا دانشگاست ما میریم

فک کن اونایی که قدیمین بیان چیقده براشون خاطره انگیزه ما که هنو مهر فارغ التحصیلیمونم نخورده بگیم جوهرشم خشک نشده
تازه باید پروژه پایانیمو تحویل بدم
سلاااااااااااااااااممممممممممممممم حدیث
:| نه پ :| به دانشگاه دوست من توهین نکنااااااااااا
ایشالا دانشگاه شمام جشن 100 سالگیشو میگیره دعوت میشید

هانیه سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 13:10

واسه منم نیاوردن! با اینکه نیستم که بیام (احتمالا) ولی خو اونا که نمی دونن باس بیاد واسم!
دلم شیکست

هول نشو هانی پسته دیگه! کارتو دیر میاره
یا مثلا اصن نمیاره ( این محض محکم کاری بود )
دل بزرگت که نباید با این چیزا بشکنهههههههه
انشاء الله همین روزا زنگ میزنن میارن

مهسا سه‌شنبه 4 شهریور 1393 ساعت 19:38

هانیه ما پسرِ همسایه نداریم که برامون از پست بکشه بیرون ولی شما که دارین اول برو از پسرای همسایه تون بپرس
گلنوش میدونم همون جشنه اس ولی دعوتنامه یه حال دیگه داره مخصوصا که الان کل فامیل ما فک میکنن من دارم 9ترمه میشم و دروغ میگم که جشن فارغ التحصیلیمون یه دونه اس اونم تو بهمنه
منم فک کنم اون روز تو ماه عسلِ خاله م ایناییم (این دفعه دیگه من واقعا مخالف بودم ولی بقیه گفتن دیگه آخرِ تابستونه و هیچ چی مسافرت نرفتیم و... با اینا با هم بریم)

مهسا می خوای پسر همسایمونو بفرستم براتون از پست بکشه بیرون البته پسر همسایه ما خوب نیست بگو پسر همسایه هانی اینا بیاد بهتره
eeeeeeeeee توام این مشکلو داری :| عموی منم می گه کی جشنته بیایم گفتم بهمنه یعنی دارن مطمئن میشن که من 9 ترمه ام الکی میگم :|
مهسا ماه عسل خودتم میاد ببین کیه دارم بهت میگم وقتی کل فامیل باهاتون اومدن ماه عسل اونوقت میفهمین :|
ای بابا پس هیچکدوم نیستین که گفتم لا اقل اون موقع جمع شیم دور هم

مهسا چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 09:15

آخه ما اصلا ازون صندوق پستا نداریم که پسر همسایه مون ازش چیزی دربیاره ما از حیاطمون به عنوان صندوق پست استفاده میکنیم
آره از منم همه همه ش میپرسن درست تموم شد دیگه؟ خوب شد واقعا 9 ترمه نیستیم وگرنه انقدر تحقیر میشدیم میمردیم، البته من که دارم پروژه م رو هم دیر میدم تقریبا 9 ترمه م دیگه
ماه عسلم نگران نباش عزیزم، وقتی مال من برسه همشون انقد پیر شدن حال ندارن بیان، خودمونم حال نداریم نمیریم
البته هنوز 100% نیست یعنی مرخصی نگرفته هنوز کسی ولی عروسی 13مه، گفتن از فرداش بریم تا هفته ی بعدش، ولی مطمئنا به مریم مرخصی نمیدن چون کل ماه رمضون که پاش تو گچ بود که مرخصی بود، بعدِ اونم یکی دو روز به زور گرفت ولی دیگه یه هفته عمرا بهش مرخصی نمیدن اگه رفتیم و اونا خواستن زودتر برگردن منم باهاشون میام ولی اگه واسه من دعوتنامه نفرستاده باشن عمرااااا نمیام


نه دیگه پروژه که جزو 9 ترمه شدن حساب نمیشه تو دیگه واحد درسی نداری پروژه هم که اصن مهم نیست
اشکال نداره ما با بچه ها هانی ها و زهرا جمع می کنیم میایم خونتون که احساس تنهایی نکنید یه وقت
مامانی تو اون سن کفش پاشنه بلند نپوشی پات پیچ بخوره آدم رعایت سن و سالشو می کنه
الهییییییییییییی پای مریم خوبتون شکسته بود مگه چرا؟ ای بابا
واسه زهرا چی؟ واسه اون اومده؟ اتفاقا مامان منم هفته دیگه می خواد بره مشهد دقیقا 16 شهریور برمی گرده

مهسا چهارشنبه 5 شهریور 1393 ساعت 12:26

بیایین بیایین دور هم خوش میگذره
پای مریم همون روزی که پای شهرام محمودی پیچ خورد، پیچ خورد، پای شوهرخاله م(بابای سحر) هم همون روز پیچ خورد
مریم تو خیابون داشته راه میرفته، بابای سحر هم تو فوتبال شده، گچ گرفتن 3 هفته هم استراحت بودن
(رفته بودیم مسافرت، بچه ی یکی از فامیلا که یه سالش بود اومده بود پیشمون، با حیرت به پاهامون نگاه میکرد ببینه چرا بعضیامون اون جوری ایم)

واسه زهرا هم نیومده
کلا همه ی کارامون افتاده 16 شهریورااا ولی باید از الان سعی کنیم به خانواده بگیم 16 شهریور قراره کلِّ فارغ التحصیلای یونی بیان و اصلا را نداره نریم این اتفاق هر 50 سال یه بار اتفاق میوفته و شاید ما تا 50سال دیگه زنده نباشیم اصلا!
خواهرشوهرِ مریمم میاد باهامون

eeeeeeeeee
الهی اصن نگفتی که ما حالشو بپرسیم
الان دارم سعی می کنم بابای سحرتون یادم بیاد
همش دایی و اون یکی شوهرخالت یادم میاد

عزیزممممممممممممممممممممممممممم قربونش بشم الهی الان فک می کنه شما یه مشکلی داشتین اونشکلی نبودین =)) یا مثلا از هر چند نفر دو تاشون اونشکلین =))
والا اصن نمی دونن ما مدت هاست از دانشگاه دوریم و باید بریم خاطراتمون زنده بشه
یا ابر فرض ... من دیگه حرفی ندارم :|
می گم حالا که خواهر شوهر مریمتونم میاد بگو من و زهرا و هانیه هم بیایم از نظر دوری نسبت خیلی فرقی نداریم ما هم دوست مهساییم دیگه دوست> خواهر شوهر

مهسا پنج‌شنبه 6 شهریور 1393 ساعت 08:17

بابای سحر اونیه که قدش خیلی بلنده، فیلمِ از تو حلقه پریدنشم بهت نشون دادم، یادت نمیاد؟

خیلی باحال بود، تقریبا یه روز کامل پیش ما بود(بدون مامان باباش) بعد بچه های کوچیکمون همش اذیتش میکردن، نه از قصدااا مثلا هی میخواستن بغلش کنن هی دعوا میکردن اصن یه وضعی، بعد این هی میومد میشست پیش ما، هی با بهت زل میزد به پای این دو تا، آدم دلش میسوخت واسه بچه

اون خواهرشوهرِ مریم رو هم واسه ماه عسل نگفتم، واسه جشنمون گفتم

چرا چرا اتفاقا همونو یادم بود فقط یادم نبود اون بابای سحرتونه
عزیززززززززززززززززززمممممممممممممممممممم قلمبه دوست دارم همین سنا که پوشک دارن از پشت قلمبه میشن بعد رو پوشک میفتن زمین عزیززززمممممممممم
آهان خب حالا راس میگی اصن از اون زاویه بهش نگاه نکرده بودم

مهسا شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 10:30

آره دقیقا تو همون سنّه، منم عاشق بچه های تو اون سنّم، تازه دندوناشم تو همون وضعیتی بود که تو دوس داری
انقدم شیرینهههههههههههه که نگو! یه روزِ کامل پیشِ ما بود تنها، اصلا انگار نه انگار که مامان باباش نیستن، آرومِ آروم
ناخونای پاشم خاله ش براش لاک زده بود، هر 2دقیقه پاشو میکرد تو صورتمون که ناخوناشو نگا کنیم
مسنجرتو درست کن عکسشو بهت نشون بدم

عزیزممممممممممممممممممممممم
انقد هوس کردم یه بچه رو بغل کنم یه عالمه فشارش بدم
حیف دور و برمون نداریم
مخصوصا مخصوصا مخصوصا دخترم باشه با اون مدل موهاش و پیرنش و لاکش و قرو فرش =))
ای جانممممممممممممممم با اون لاکاش
ایمیلم هست مهسا جون
دلت میاد من دلم آب شه بچه رو نبینم با این مسنجر خرابم
واقعا دلت میااااااااااااااااد؟

مهسا شنبه 8 شهریور 1393 ساعت 19:15

من میخوام از عکسِ بچه هه استفاده ی ابزاری کنم که تو مسنجرتو درست کنی عزیزم، معلومه که دلم میاد
به خاطرِ من که درستش نمیکنی حداقل به خاطر این درستش کن

اگر تنها و انتها یک دلیل وجود داشته باشد که من اونو درست کنم
.
.
.
.
همون بچه هست
.
.
.
نه دروغ گفتم فقط و فقط توییییییییییییییییییی
مامانی حالا تا درست نشده از میلم میشه واسه حرفیدن استفاده کردا ( واسه اسنکه بدونی تو از بچه هه مهمتری )

هانیه چهارشنبه 9 مهر 1393 ساعت 22:36

قضیه پسر همسایه چیه؟
بهم رسما اعلام کردن کارت نمیدن
بچه ها جشنه یادمون نره ثبت نام کنیما! واسه فارغل رو میگم! کی هست ثبت نامش؟

شما باید بگی با اون پسر همسایه های خوبتون
کیا کارت نمیدن؟
اون که خودش گویا بهمنه اما ثبت نامش گویا آذره ما از آبان حواسمون باشه هی بریم به سایت دانشگاه سر بزنیم از این جا نمونیم ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد