بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

تجدید خاطرات

چند روز پیش با مامان و داداشم داشتیم راجع به خاطرات دوران ابتدایی و قبلش می گفتیم

با اینکه من خاطراتم خیلی محدوده و همه چیز رو واضح یادم نیست

ولی مرور خاطرات واقعا یه حس خاص داره

من عاشق این بودم برم مهد کودک اما چون مادرم خانه دار بود اسممو ننوشتن نامردا

عاشق سفالگریم بودم اما هرچی گشتم نتونستم اسممو توی یه کلاس سفالگری بنویسم

یاد لقمه هایی که مامان واسم میذاشت تو کیفم افتادم

 همونایی که انقد نمی خوردمشون تا دوباره از کیف خارجشون می کردیم

یاد اون موقع ها افتادم که هر روز برناممو می چیدم تو کیفم تا یه وقت یه چیزی یادم نره

همون روزایی که من  می رفتم و آهنگ یار دبستانی منو واسه بچه ها می خوندم 

(بیچاره ها الان که یادم میفته خندم می گیره گندشو در آورده بودم هر سال هر سال)

همون روزایی که توی نمایش سیب و موز و پرتقال من نقش پرتقال داشتم

همون روزایی که منو کرده بودن مبصر بچه های کلاس اول و هر روز باهاشون بازی می کردم

آخی چه روزای خوبی

چقدر حس یادآوری اون روزا خاصهههههههههههه نههههه؟


نظرات 6 + ارسال نظر
p.t شنبه 25 مرداد 1393 ساعت 22:15

ســـــــــــــــــــــلام
رئیسسسسسسسسسسس
منم یادمه وقتی داداشم پیش دبستانی بود ... منم دلم میخواست باهاش برم ...
بعد هی داداشم نمیذاشت ...
خلاصه یه بار انقدر اصرار کردم مامان منو با داداشم فرستاد که باهاش برم ...
اونروز
داداشم
من
بعد رفتم و معلموشون کلی تحویلم گرفت ...
بعد گفت کی بلد شعر بخونه ؟
آقا تو همه جمعیت منه فسقلی دستمو بلند کردم ...
گفتم من من من ...
بازم داداشم
من
حالا هی این داداش ما میگفت خانوم این بلد نیست شعر بخونه ..
منم هی اصرارررررررررررر که نه من بلدمو از این حرفا ...
خلاصه رفتم ...
میخواستم شعر دستمال من زیر درخت آلبالو گم شده رو بخونم
یهو سوتی دادام گفتم اردک من زیر درخت آلبالو گم شده....
داداشم
من
یعنی هنوزم یادش میوفتم خنده م میگره ... آخی ... یادش بخیر...
الان که فکر میکنم میبینم من از همون بچگی واسه معاون اولی سازمان حمایت از سوتی دهندگان خودمو آماده میکردم ...

سلام معاونننننننننننننننننننننننننننننننننننننننننن
عزیزمممممممممممممممممممممممممممممممممممممم
الان یه پی تی کوچولو تصور کردم با موهای دم گوشی
ای جانننننننم =)) خیـــــــــــــــــــــــــلی خوب بود =))
می خوای اعلام کنم از این به بعد شعره باشه: اردک من زیر درخت آلبالو گم شده؟
آره اصن وقتی برای استخدامی اومدی سازمان ،من استعدادو تو چشمات دیدم

مهسا یکشنبه 26 مرداد 1393 ساعت 09:27

الـــــهی خوشبحال اون بچه هایی که تو مبصرشون بودی


اون یارِ دبستانیِ من رو چرا واسه ماها نمیخوندی پس؟


مامانی تعریف از خود نباشه انقده منو دوست داشتن که نگو
من کلاس پنجم بودم مبصر کلاس اولیا
یکیشونم خیلی ناز بود خیلی دوسش داشتم همش میومد پیشم
مامان اون موقع ها که مث الانم نبودم پر رویی بودم واسه خودم هر چی بزرگتر شدم کم اعتماد به نفس تر شدم قبل از مدرسه خیلی اعتماد به نفس بودم ابتدایی هم همینطور یا داشتم آواز می خوندم یا داشتم کنفرانس می دادم یا داشتم نمایش بازی می کردم کلا داوطلب بودم اصن یه وضی
یه مدت آیت الکرسی رو من صبحگاهی می خوندم
شانس آوردین واسه شما نخوندم الان یادم میفته خندم می گیره طفلکیا رو سرویس کردم رفت فک کن هر سال می خوندم بعد توی هر سال همکلاسیام با پارسال اشتراک داشتن دیگه فک کن 5 ساللللللللل باز این گلنوش اومد یار دبستانی من بخونه

مهسا دوشنبه 27 مرداد 1393 ساعت 10:01

معلومه، باید هم دوستت میداشتن، مبصر به این ماهی
آخی فک کن، الان اونی که کلاس اول بوده الان منتظره جواب کنکورش بیاد، بعد یهو دانشگاه خودمون قبول شه، بعد یه روز که تو میری واسه پروژه ت دانشگاه اونم اومده باشه واسه ثبت نام
منم بچه بودم خیلی شیطون بودم(الانم یه کم هستم) ولی خب هرگز جرأت کنفرانس دادن و سرود خوندن و اینا نداشتم
صبحگاهتون آیت الکرسی میخوندید مامان؟؟
هرروز که نمیخوندی یار دبستانی رو؟ فقط اول سال میخوندی دیگه، خوبه کهههه
الان همه شون وقتی آهنگ یار دبستانی رو گوش میدن گریه شون میگیره مثل ما که آهنگ "هی تو" رو میشنویم گریه مون میگیره، یا مثل "انتخاب" شادمهر یا .....
کوتاهی کردی واسه ما نخوندیاا اگه میخوندی الان یه سوژه واسه گریه بیشتر داشتیم

ای بابا ای بابا چشات ماه میبینه مامانی به ماهی تو که دیگه نمیرسم
الهییییییییییییییییییییییی فک کن
هوس کردم برم مدرسه مون
قبلا از هر مقطعی که به یه مقطع دیگه می رفتیم همیشه به مدرسه قبلیامون و معلمامون سر می زدیم دیگه از دانشگاه نرفتم مدرسه هام
مامانی فقط یه کم؟
من عاشق کنفرانس دادن بودم :| فک کن :|
گاها می خوندیم مگه چیه؟ طولانیه؟
نه هر سال می خوندم
آخه وسطشم آهنگ می زدم با دهن =))
بعد از مونده هنوز رو تن ما می خوندم
آآآآآآآآآآآآآآآآ آآآآآآآآآآآآآآآآآ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ آآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآآ
=)) وای مردم از خنده خودم =))
نه بابا فک نکنم
ما که خیلی آهنگ خاطراتی زیاد داریم
بابا الان اصن روم نمیشه یه تیکشم بخونم اونموقع اعتماد به نفسم قلمبه بوده
ولی مهسا جون من ازت چنتا فیلم دارم داری با آهنگ هم خونی می کنی ( همون شکلکه که دوست دارم)

مهسا سه‌شنبه 28 مرداد 1393 ساعت 11:10

اونی که با آهنگ هایده سر کلاس خوندم؟ نور ویدئو پروژکتورم تو صورتم بود؟؟
مگه اونو فیلم گرفتین؟
فک کن منم 8-10 سال دیگه که به بلوغ فکری برسم مثل تو خجالت میکشم که هر دفعه که میرفتیم آتی ساز آهنگ راهرو رو میخوندم
یا مثلا lucky days
ولی هرچی فک میکنم تا حالا تو فیلم شعر نخوندمااا! اونم چند تاااااا

نه متاسفانه اونو نگرفتم و خیلی پشیمونم
نه اونموقع ها بود که با آهنگایی که گوش میدادی با هندزفری هم خونی می کردی بعد یه بار گفتم توروخدا بذار فیلمتو بگیرم بعد هیم به خجالت خوندی همونا

نه چندتاش مال یه دفعه ست البته نمی ذاشتی که همینم به زور گرفتم هی گفتم بذار بگیرم اینا خاطره می شه اگه الان هایده رو داشتیم چقد خوب میشد

ریحون چهارشنبه 29 مرداد 1393 ساعت 05:08

سلاممممممممممممم
چطوری؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعا که دلنشین هستن!
وقتایی که مامانم یاد گذشته ها میکنه باهاش قهر میکنم!
از بس که شیطنت هام کار دستم داد اون روزا... حتی از یادآوریش خجالت میکشم...

بهههههههههههههههههه سلااااااااااممممممممممممممم
ریحون ته تغاری
عزیزم خوبه که کلی خاطره داری از بچگیات واسه بچت تعریف کنی البته بچه دهه نودی به بعد دیگه خودش خاطرات بیشتر و خطرناک تری برات می سازه جوری که با افتخار خاطرات خودتو تعریف کنی
چرا خجالت؟ شیطنت دوران بچگی خععععلییییی خوبه
چند بار دست و پاتو شکستی؟
من الان یاد اون خاطره پسر دوست بابات افتادم که زدی زیر گریه اومدن دعواش کردن =))
شیطنت خوب است (گلنوش :دی)

مهسا پنج‌شنبه 30 مرداد 1393 ساعت 08:50

یادم اومد
کاش هایده هه رو گرفته بودی به جاش، حداقل یکی میدید میفهمید دارم ادا درمیارم! اونا رو به کسی نشون ندیاااااا


چرا می خوام اکران عمومیش کنم به همه هم نشون بدم
اتفاقا همش خجالت می کشی اصن اون فیلمی که من می خواستم نشد باید یواشکی اقدام می کردم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد