بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

:) (خاطراتی)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

...(خاطراتی)

چرا معلم ها و استادها علاوه بر توانایی تدریس به روانشناسی برخورد با دانش آموز و دانشجو فکر نمی کنن !!! بعضی مواقع حرفاشون واسه آدم بد جوری سنگین تموم میشه...

به سلامتی همه ی استادای با سواد و باشخصیت 

ترمز (خاطراتی)

جالبه چند روز پیشا توی یه بی آر تی بودم ، میدیدم یا مدت مکثهاش زیاده یا یه دفعه بی دلیل وسط راه ترمز میکنه.  یه دفعه دیدم راننده داد میزنه آقا اون در مردونه رو ول کن  گویا در مردونه رو که میکشیدن اتوبوس ترمز میکرد  یعنی من هنوزم بین ربط این دوتا موندم یکی منو از این گیر منطقی نجات بدههههههههههههههههههه

(خاطراته داریم؟ در؟ کشیدن؟ اتوبوس؟ ترمز؟  )


نخ گردن (خاطراتی)

این روزا از هر انگشتم یه شال گردن میپاشه 

قراره یه همایش تو دانشگاه داشته باشیم و یک سریمون هماهنگ یه شال بندازیم دور گردنمون

واسه ی همین 7 نفر قرار شد واسه ی 21 نفر شال ببافیم...

خلاصه جاتون خالی دیروز آموزش شال گردن بافی بدون هیچ گونه امکاناتی (البته کاموا رو میخواست ها! هوا رو که به هم نمیبافتیم  ) با 5 تا انگشت دست و بدون میل بافتنی تو دانشگاه توسط یکی از بچه ها انجام شد  

( واقعا که شنیدم چی گفتین )

خلاصه دیروز تو 3 ساعت یه شال گردن بافتیم بعد اومدیم خونه.

 البته جالبیش اینه که تا شالگردن رو تا آخر نبافتی نباید از جات تکون بخوری چون دور 5 تا انگشت دستته ( نزدیک بود دیشب بخوابم تو دانشگاه   یا مثلا با 5 تا انگشت تو هوا با یک کلاف کاموا دورش برم تو بی آر تی)

خلاصه جاتون خالی دیشب شال گردن رو آوردم خونه ، حالا جدای از اینکه خانواده شک کردن من میرم دانشگاه یا کلاس خانه داری  داداشم میگه این بیشتر شبیه اون ریسه هاست که ازش چراغ آویزونه چند تا چراغم ازش آویزون کن! 

جاتون خالی امروزم از ساعت 4.30 تا 6.30 یکی بافتم. دستم داره تند میشه ها ... اگه دیدین یه نفر داره تو مترو شال گردن میفروشه فکر نکنین منم 

ادامه مطلب ...

شعر کودکی (خاطراتی)

نمیدونم چرا چند روز پیشا یه دفعه یه شعر از دوران کودکیم یادم افتاد

یه دفعه اولاش اومد تو ذهنم ... شعری که مامانم واسم میخوند

کامل هم یادم نمیومد یه کم از اولش و یه کم از آخرش 

سرچ کردم و کاملشو پیدا کردم

گفتم شاید شما هم شنیده باشینش و باهاش خاطره داشته باشین

اینه که تصمیم گرفتم بذارمش اینجا 



ادامه مطلب ...

کوچولوی یک ساله ! (خاطراتی)

                                             سلام سلام سلام

                                             یک سال گذشت ...


ادامه مطلب ...

عمومی (خاطراتی)

18 دی اولین امتحان بود و میدونید که اولین امتحانام همیشه عمومیه

نصف شب که من داشتم از معده درد میمردم دیگه به زور رفتم سر جلسه

البته قرص خوردم  تا رسیدم دانشگاه یه کم بهتر شدم خداروشکر

امتحان تاریخ تحلیلی صدر اسلام 

واقعا نمیدونم هدف اینهمه خوندن و فراموشی چیه

من همه ی عمومیامو حتی 20 میشم ولی دریغ از اینکه یک کلمش یادم بمونه 

 حتی یک ساعت بعد از امتحان  

خلاصه رفتیم نشستیم سر جلسه صندلی هاهم شماره داشت 

یه ذره که از امتحان گذشت دیدم یکی از بچه ها جاش کنار من بوده

رفته ته نشسته.... چشمتون روز بد نبینه اومدن کنار من همانا و صدای پچ پچ همان

خانوم هندزفری تو گوشش بود داشت سوالا رو میخوند که بهش جواب بدن بنویسه

کلا فکر کنم تو کل امتحان هم درگیر خوندن سوالا بود ما که کتاب رو خوندیم

 بهمون بگن پیدا کن باید فکر کنیم، دیگه چه برسه یه نفر که اصلا ندونه چی به چیه

هی اینم اون وسطا به طرف فحش میداد

اونوقت من میگم باید صندلی رو کرد تو حلق بعضیا شما بگین نه

یعنی گند زد به تمرکز ما 

مراقب رو نگاه کردم ببینم اصلا نمیفهمه دیدم نه کلا تو باغ نیست....

خلاصه این تا آخر امتحان مشغول بود تازه به من اشاره میکنه میگه جای خالی هارو بهم بگو

اینم از بساط امتحانای ما 

این روزها (خاطراتی)

این روزها هم که روزهای درس و امتحانه فکر کنم حدود دی و بهمن و خرداد و تیر که میشه یه سری دعاهای روتین میره اون بالا خدایا غلط کردم از ترم دیگه وایندفعه بگذره دیگه قول میدم و فلان و .... البته ما که از اوناش نیستیم تو بازدید کننده ها هم که نداریم فقط از دور دست ها  شنیدییییییییییییم

امیدوارم همتون تو امتحانا، کار ، و از همه مهمتر زندگیتون موفق باشین

خب خب وارد سال 2013 میلادی شدیم یه ایمیل قشنگ سیما جون واسم فرستادن(ممنونم سیما جون) ازش استفاده میکنم واسه ی تبریک سال نو میلادی

 wish in 2013 God gives you 12 month of happiness. 52 weeks of fun. 365 days success.8760 hours good Health. 52600 minutes good Luck.3153600  seconds of Joy

...

and that's All

زمستون (خاطراتی)

آخیییییییییییییییی خدایا شکرت این دو روزه چقدر قشنگه... عجب هوایی

دیروز هوا بارونی بود و امروز برفی 

چترم نداشتم دیروز که حدود 5 یا 6 بار خیس شدم و خشک شدم, خیس شدم خشک شدم ...

فکر کنم اینقدر منقبض منبسط شدم سایزم تغییر کرد 

امروزم سر بالایی مسیر دانشگاه رو که میرفتم زمین لیز لیز پر از برف 

برفه گلوله میشد زیر کفشم اولش مثل کفش پاشنه بلند و بعدشم کفش لژ دار  

کوچیک تر که بودیم همیشه ذوق و شوقی داشتیم واسه ی برف باریدن و تعطیلی مدارس

 و آدم برفی درست کردن با دوستان

روزگار همتون خوش 

بعدا نوشت:اینم یه عکس از کوه ها که روشون برف نشسته از پنجره ی دانشگاه 

خاطرات 6 (خاطراتی)

دیروز روز قشنگی بود کلی بارون اومد زیر بارون بودنو دوست دارم  

جالبه وقتی میرفتم دانشگاه نزدیک دانشگاه که میرسم حدود 10 دقیقه پیاده روی داره 

بارون میومد هی مقاومت کردم چتر باز نکنم دوست داشتم بارون رو 

ولی خب هی شدید تر شد مجبور شدم تسلیم شم 

سه شنبه هامون که یه برنامه ی جالب داریم !!اون وسطا 1 تا 5 کلاس نداریم

خب هوام زود تاریک میشه دیگه هوای تاریک و سرد و بارونی  

 

 کلاس 5 تا 7: 

استاد داشتن در مورد تعریف الگوریتم میپرسیدن ,یکی از بچه ها یه تعریف ارائه داد 

استاد گفت این تعریف 100 درصد درست و کامله؟ 

غ.آ:  60 درصد استاد

م.پ: چرا 60 تا ؟

ف.ر: پس چندتا؟ 

استاد : چه پایه ام هستن   

غ و م و ف: 

بچه ها:  

 

اتفاق مسیر برگشت:

جالبه چند وقت پیش یه پولی گذاشته بودم تو سویی شرتم که شارژ بخرم قسمت نشد همینجوری موند .     دیروز دم در بودم خودمو چسبوندم به میله تا بقیه پیاده شن داشتم 

 نگاه میکردم که میتونن پیاده شن یا نه ؟خانومه جیبمو زده 

 بعد میگه اصلا فهمیدی من جیبتو زدم؟؟!! بیا پولتو قایم کن ...

من :

جیبم :

دزدای بی آر تی :

خانومه: 

یاد فرخ مسافران افتادم جیب مردم رو نزنی جیبتو میزنن  ای بابا... 

 

الانم که به خاطر مقاومتم در چتر باز نکردن سرماخوردم 

:)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

جمله (خاطراتی)

خداییش این جمله یکی از بهترین جمله های دوران مدرسه ست 

 بی سرو صدا ،وسایلتونو جمع کنین با صف بیاید برید توو حیاط ، معلمتون نیومده

عبرت (خاطراتی)

دیروز تو بی آرتی یه صحنه دیدم بی نظیر 

آی منحرف از اون صحنه ها نمیگم که صحنه ی عبرت آموز 

یه خانوم مسن بلند شدن تا یه خانوم که بچه بغلشونه بشینن 

لامصب اشک تو چشمای آدم جمع میشه

یک لحظه ی تاریخی (خاطراتی)

اینقده حال میده وقتی کلی تلاش میکنی که به یه بی آرتی برسی کلی میدویی تا میرسی دم درش در رو میبنده مجبوری وایسی تا بعدی بیاد بعدیم پره جا نمیشی بعدی میاد سوار میشی بعد میره میره میره از اون اولیه که نتونستی سوارش شی میزنه جلو   خیلــــــــــــــــــــــــــــــــی ....به جان خودم

خاطرات ۵ (خاطراتی)

ما یه شگرد داشتیم با بچه ها هر وقت میومدیم میدیدیم ایستگاه بی آر تی شلوغه 

یه ایستگاه میرفتیم بالا بعد آروم و خانوم و ساکت سوت میزدیم پیاده میشدیم و خط خودمون 

رو سوار میشدیم...  

امروز رفتیم دیدیم خیلی شلوغه یواشکی جیم زدیم رفتیم اون خط تا یه ایستگاه بریم بالا و برگردیم چشمتون روز بد نبینه یه ایستگاه رفتیم بالا خواستیم پیاده شیم ۲ تا بی آرتی پشت سر هم وایسادن یعنی سیل جمعیت بود که پیاده میشدن بیان خط برگشت رو سوار شن  

راننده ی بیچاره ترسید فکر کرد گروه مغولا حمله کردن در رو بست... دوباره باز کرد البته 

فکر کنم وایمیسادیم ایستگاه خلوت تر بود  

 استراتژیمونو رو هوا زدن

شال (خاطراتی)

خانومایی که اتوبوس سوار میشین: 

اولا تو رو خدا این دسته های شالتونو پرت نکنین رو شانه هاتون!!! 

نیم متر دسته شال با شونصدتا ریشه پرت میکنین شدم مثل کماندو ها هی باید جاخالی بدم 

شانس آوردم تا الان چشمام سالمه 

اینقدرم ناز نکنین!!! دیروز دختره ۵ ثانیه یه بار میگفت ایـــــــــــــــــــــــش ایـــــــــــــــــــــــــــــش 

بابا برو واسه اونی که باید ناز کنی ناز کن اینجا کسی ناز کش تو نیست 

والا ما دو ساله میریم میایم کمرمون تا میشه نصفمون لای دره هیچی نمیگیم  

تو صاف وایسادی و... ای بابا   

از ۶ صبح میری دانشگاه پشت سر هم کلاس داری تا ۵ میای تو بی آرتی با همچین پدیده هایی روبه رو میشی!!! 

دیگه فوکول ها و موهام که بماند پشت سریت که داره با دوستش حرف میزنه و سرشو تکون میده 

توهم عملا داری با اون سرتو تکون میدی مثل عروسک خیمه شب بازی(دیگه این یکی به دلیل شلوغی و تراکم جمعیته ... واسه خاطره گفتم!!!)

هواپیما (خاطراتی)

من خودمو که یادم نیست ولی واسه بچه های فامیل زیاد از این شگردا به کار میبردیم 

غذا دادن به بچه ها رو میگم ... یه قاشق غذا که میخواستیم بذاریم دهنشون صدای انواع وسایل نقلیه رو در میاوردیم! طفلک بچه  

حالا این مامانه خوبه یکم شبیه سازی کرده  

فقط نمیدونم چرا تو قاشقه هیچی نیست لا اقل ما یکم غذا توش میذاشتیم 

داداشمو یادمه وقتی بهش غذا میدادن که بده بچه بخوره نصفشو خودش میخورد  

 

انتخاب واحد (خاطراتی)

اانتخاب واحدمون از ساعت ۱۲ شب ۱۹ شهریور (یعنی امروز)شروع میشد و تا ساعت ۱۲ شب ۲۰ شهریور(تا آخر امروز) ادامه داره ... من نمیدونم چرا انقدر تو انتخاب واحد ما رقابت سنگینه داداش من میگه مال ما ۱۱.۳۰ هم که بریم همه چی سر جاشه 

حالا ما باید آماده باش وایسیم دستا رو کیبورد، کدا آماده(  حتی در صورت توان حفظ کنیم بهتره) و تا ساعت ۱۲ میشه... حملـــــــــــــــــــــــــــــــــــه!!

البته آزمایشگاه ها و عمومیا در خطره وگرنه اختصاصیا که به تعداد ظرفیت هست

چون ظرفیت آزمایشگاه ها ۱۲ نفر بیشتر نیست و هرکدومم پیشنیاز آزهای بعدیه ترجیح میدیم زودتر برشون داریم (البته اگه برسه )

دیگه دیشب دسته جمعی گارد گرفته و آماده دستا رو کیبورد بود تا ساعت ۱۲ شد اومدم روی گزینه ی انتخاب واحد کلیک کردم ولی دریغ از این که باز بشه از سایتم خارج شد و دیگه وارد نشد

همینجوری ۳ تا میزدم تو سر خودم دوتا تو سر کامپیوتر و صفحه هم که باز نمیشد

در اینگونه لحظات که من نمیتونم خونسردی خودمو حفظ کنم داداشمم به کمکم میاد ولی چه فرقی میکرد صفحه ای که باز نمیشه باز نمیشه دیگه (چه یک وجب چه صد وجب ...ربطی نداشت )

خلاصه واسه ی یکی از بچه ها اول باز شده بود و اون تونسته بود پیروزمندانه یکی از ۲ تا آزی که میخواستیم (البته اون یکی مهم تر بود که هیچکدوم نتونستیم برداریم) و یه عمومی برداره (ملی پوشان پیروز باشید...) واز سایت خارج شده بود ! ۶ نفرمون تو کنفرانس یاهو بودیم که سه نفرمون تو سایت بودن و واسه سه نفر وارد نمیشد و خرسندم بگم باز مال اون دو نفر کم کم باز شد و من هنوز اندر خم یک کوچه و اینا...

خلاصه مهسا لطف کرد و بعد از خودش به یاری من شتافت و واسه ی من تخصصی ها و یه عمومی برداشت من نمیدونم اونهمه عمومی با ظرفیت ۵۰ رو کی برداشته بود که ما با وجود ۴ ساعت خالی روز سه شنبه (از یک تا پنج) مجبور شدیم کلاس ۸ صبح عمومی رو برداریم

خلاصه این که تازه واسه ی من ساعت ۲:۳۰ سایت باز شد ولی توش چیزی نبود که من بردارم دیگه!!! تا ساعت ۳ یه بررسی کردم و رفتم خوابیدم ...

نکته ی اخلاقی : بلد نیستین سایت نزنین ، برنامه ریزی نکنین ، دانشجو نگیرین و در آخر دانشگاه نزنین یه ملتی رو الاف نکنین(میدونم علاف ه عمدی بودا  

فکر کنم میرفتیم دستی انتخاب واحد میکردیم بیشتر از الان واحد گیرمون میومد   

الان من با کلی حفظ خونسردی اینجوری شدم!!!