بیا تو , دم در بده
بیا تو , دم در بده

بیا تو , دم در بده

سد (خاطراتی)

خب امروز اولین امتحانو دادیم رفتیم تو دل امتحانا دیگه دعا یادتون نره ها 

گرچه ما کارمون از دعا گذشته 

نمیدونم چرا امروز تو بی آرتی هرکی وارد میشد تعادلش بهم میخورد میفتاد رو من 

قضیه چی بود نمیدونم حداقل ۵ نفر افتادن رو من  

حالا آدمم روش نمیشه چیزی بگه خب اونام حق دارن تعادلشون بهم میخوره دیگه  

ولی کمرم نصف شده از این ور پرس شدم و  

از اون ور خندم گرفته بود که هرکی میومد میفتاد رو من 

یادم باشه دیگه اون قسمت مخرب واینسم

امنیت (خاطراتی)

من و داداشم نشسته بودیم تو اتاق من داشتم درس میخوندم داداشم اینترنت بود یهو یکی یه چیزی بلوتوث کرد ... حالا هی داداشم میگه گلنوش اذیت نکن میگم بابا من نیستم ... 

 دقت کردین تو خونه خودمونم امنیت و آسایش نداریم ...نفهمیدیم کـــــــی بود!!! 

 دیگه حواستون باشه بلوتوثتونو روشن نذارید تو خونتونم بهتون رحم نمیکنن!!!

کنگر (خاطراتی)

جالبه من یه سری از غذاهارو واسه اولین بار خونه مادربزرگم میخورم 

ما هر جمعه میریم خونه پدربزرگم دیروز واسه اولین بار خورشت کنگر خوردم 

جای همه خالی لنگرم انداختیم تا نصف شب اونجا دیگه پانمیشدیم بیایم  

 

 

پ.ن : البته عکس رو از اینترنت گرفتم همین شکلی بود دیگه 

پ.ن : ضمنا نصف شب من ساعت ۱۱  e

حافظ (خاطراتی)

خوشم میاد فرجه های امتحانیه و   

این چندروزه خاله ها همه بودن دیگه خونه پدربزرگ خوبمون جمع بودیم تا تونستیسم واسه تک تک افراد خانواده فال حافظ گرفتیم.... خیلی هم جالب درمیومد پته ی نیتام میریخت رو آب   

نیت: --------------->این نیت با فرهنگ و عقاید خانواده سازگار نیست 

نیت :دختر پولدار--------> اینقدر به فکر مال دنیا نباش 

نیت: آزمون تیزهوشان --------> برنامه ریزی و مشاوره .... (کانون فرهنگی آموزش)

دیگه من حواسم جمع بود نیتای خاص نکنم   

 البته نیت خاصم کجا بود حالا ۵ ...۶ سال دیگه نیت خاصم میکنیم  

خلاصه اون شوهرخاله ام بود که گفتم (بذارین روز پدره یه ذره تعریف کنم بسیار آقا متشخص وقت گذار برای خانواده انشاء الله زنده باشن ....آقایون یاد بگیرن...) دوباره با خاله اینا یه برنامه پارک ریختین... رسیدن به پارک همانا و فال حافظ گرفتن همانا ...حالا باز خوبه خواجه حافظ آبرومونو حفظ کرد این سه چهار تا فالی که تو این چند روز گرفتیم همه قشنگ در میومد    

 

 

پ.ن ۱:این عکسم دیروز تو پارک گرفتم انارم از درخت افتاده بود گذاشتم کنارش به یاد شب یلدا 

پ.ن.۲ : حالا کی به جای من میره امتحان میده   

دروازه بان (خاطراتی)

جاتون خالی دیروز در جوار فامیل بودیم خلاصه شوهرخاله میخواست پسرخاله هام رو ببره پارک که انرژیشون رو تخلیه کنن از اونجایی که همیشه نسبت به ما هم لطف دارن گفتن حالا یه روز درس رو ول کن بیا با ما بریم پارک (میبینین اینقدر درس میخونم نصف شدم

خلاصه پسرا که عشق فوتبال اول یه کوچولو وسطی بازی کردیم دیدیم پسرخالم میگه نه فوتبال 

 حالا جمع تشکیل میشد از من و داداشم و شوهرخالم و دوتا پسرخاله هام و خالم (خوبه خالم بودا) دیگه من دیدم بهترین راه اینه من و خالم دروازه بان بشیم 

 داداشمم صدام میکرد ماشا الله گفتم حالا لا اقل بگو مهدی دلمون خوش باشه 

بازی هم ۳-۱ به سود تیم ما به پایان رسید

غذا (خاطراتی)

چندروز پیش غذای دانشگاه مرغ بود و از اونجایی که قاشق فلزی با این مرغا کج میشه 

و در صورت خوردن احتمال خفگی بالاست تصمیم گرفتم واسه اینکه اصراف نشه مرغه رو 

ببرم بدم به گربه های دانشگاه ... خلاصه بردیم دادیم به گربه هه وایسادیم بالا سرش دیدیم  

یه ساعت درگیره ... دندوناش کند شد. دیگه شرمنده شدم نمیتونستم تو چشماش نگاه کنم 

اینم عکس گربه ی درگیر فقط دیر شده بود باید زاویه دار میگرفتم درگیر بودنش معلوم باشه... 

 

فکر باز (خاطراتی)

جاتون خالی دیروز سر جلسه ی امتحان بودم دم پنجره هم نشسته بودم 

یه ماشین رد شد صدای آهنگش زیـــــــــــاد دیگه خلاصه یه آهنگیم بود که من شنیده بودم 

رفتم تو فاز آهنگه مگه در میومدم ... حالا خوبه امتحانش آسون بود زیاد وقت نمی خواست 

ای بابا از در دانشگاه ها رد میشین صدای آهنگتونو کم کنین دانشجویان اغفال میشن...

اجازه (خاطراتی)

یه زمانی تو مدرسه با دوستمون هماهنگ می کردیم که :  

تو اجازه بگیر برو بیرون منم 2دقیقه دیگه میام!  

بعد معلمه می گفت صبر کن تا دوستت بیاد بعد برو.....

امتحان (خاطراتی)

امروز امتحان آزمایشگاه الکتریکی داشتیم یعنی خوشحال خوشحال صبح راه افتادم که 

۸ امتحان شروع میشد برگه امتحانی رو گذاشتن جلومون کلا ۱۴ تا سوال تستی جواب دادیم  

دوباره خوشحال خوشحال برگشتم خونه ....  

 یعنی ۱۴ دونه تست ارزش ۵ ساعت وقت هدر دادنو داره ای زندگی....

صبحانه دانشجویی (خاطراتی)

امروز صبح یه کلاس داشتیم فوق العاده دوست داشتنی  صبح زود با کلی تلاش پاشدم آماده شدم رفتم دانشگاه ساعت کلاسام از این قرار بود ۸ تا ۱۱ اولی ۱۱.۵ تا ۱ دومی و ۱ تا ۳سومی...  

از اونجایی که استاد کلاس اولی معمولا بیزی هستن وقتی اومدن گفتن کار دارن و ساعت ۹ میخوان برن استاد حل تمرینم زنگ زده بودن که من فردا ارائه دارم و نمیام بنابراین ما بودیم و ۴ ساعت وقت خالی  و گشنگی... 

با خودمون فکر کردیم چه جوری میتونیم این ۴ ساعت رو تباه کنیم دیگه مهسا جون پیشناد داد بریم یه نون بربری و خامه بخریم و یه صبحونه بزنیم (مهسا جون که یادتونه همون که ۳۰ کیلو مغز داره و رمز موفقیتش  خوردن صبحانه ست)  

دیگه ماهم گفتیم بذار یه روز صبحانه بخوریم ببینیم  شاید  رو ما هم اثری داشت... (نه بابا...

خلاصه نون بربریه که بسته بود دیگه جاتون خالی رفتیم سنگک خریدیم و دور هم ساعاتی وقت تلف کردیم 

اگه هوس نون سنگک نمیکنین که من مدیون شم برین ادامه مطلب عکس صبحانه مون رو ببینید...

ادامه مطلب ...

بازی (خاطراتی)

دقت کردین چند وقته رفتم تو فاز خاطره...!!!

این بازی رو یادتونه با میکرو بازی میکردیم با یه تفنگ شلیک میکردیم 

به پرنده ها.... 

به قول داداشم میگه اینقدر جو گیر میشدی موقع بازی کردن مخصوصا 

اون بازی سیرک بود وقتی دکمه ی پرش رو میزدی خودتم سه متر می پریدی 

هوا ... البته کلا زیاد اهل بازی با میکرو و سگا نبودم.

 

 

 

دلم.... (خاطراتی)

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

چرخ و فلک (خاطراتی)

 وای این چرخ و فلکا... 

چقدر بچه بودیم اینا واسمون بزرگ و جالب بودن  

یه دفعه راهنمایی بودم عمه ام اصرار که بیا با دختر عمه ات 

برو سوار شو ... حالا هی منم نه مرسی... 

خلاصه از اون اصرار از من انکار میگفت داری تعارف میکنی 

آخرش تسلیم شدم 

ولی با کلی خجالت سوار شدم

فارسی (خاطراتی)

 کتاب فارسی دوران ابتدایی مون رو یادتونه؟؟؟

جلدکتاب اول دبستان که عکس یه گل روش بود تـــــــــــــــــا 

کتاب پنجم با عکس پنج تا گل روش.... 

یه سری عکس از بعضی صفحاتش که برامون خاطره انگیز تره 

و بیشتر یادمونه گذاشتم تو ادامه مطلب... 

دوست داشتین ببینین 

ادامه مطلب ...

مطالعه (خاطراتی)

یادتونه تو دوران مدرسه وقتی میخواستیم درس بخونیم 

اول یه دور ورق میزدیم ببینیم چند صفحه باید بخونیم.... 

بعد مثلا میگفتیم(فوق فوقش...)۸ صفحه باید بخونم 

یهو میدیدیم یه صفحه نصفش عکسه ذوق ذوق 

آخجون باید ۷ صفحه و نیم بخونم.... 

حالا تو دانشگاه حداقلش اونم فقط واسه امتحان حذفی 

۱۵۰ صفحه است  

دریغ از یه عکس تو پاورقی همه ی نوشته هاشم  

که ریز و پشت سر هم.... ای زندگی

چادر (خاطراتی)

یادتونه کوچیکتر که بودیم میرفتیم روی شونه های خواهر یا

برادرامون وایمیسادیم بعد یه چادر میپوشیدیم میشد یه آدم

دراز با یه کله کوچولو...

 واقعا ما چه تفریحات سالمی داشتیم

:-( (خاطراتی)

ای بابا آخه نمره های ما دست ....!!!!  

۵ ساعت وقت بذار ۲۰ صفحه گزارش کار بنویس 

آخراش از خستگی دو تا شماره سوال یادت میره 

بزنی هفته بعد گزارش کارتو تحویل میگیری نمره ۱۸ 

چرااااااااااا چون جوابات شماره سوال نداره.... 

آخه من دردمو به کی بگم اونوقت میگن معدلتون بالا 

باشه ...چند هفته پیشم ۲ نمره واسه دیر رسیدن ازم کم 

شد آخر ترم باید از یه جایی نمره قرض بگیرم...

:-| (خاطراتی)

چندروز پیش من و مامانم و داداشم رفتیم بیرون داداشم می خواست  

خرید کنه ما وایسادیم بیرون  گفتیم بذار ببینیم این اطراف چه خبره  

مغازه کناریش یه داروخانه گیاهی یا به قول خودمون عطاری بود ... 

خب شروع کردیم به خوندن... داروی سرماخوردگی٬ داروی مخصوص دیابت٬  

داروی چاقی لاغری٬ توقف بیجا مانع کسب است مخصوصا شما که داری 

 این نوشته رو میخونی  

خب بگو کلا جلوی مغازه ما واینسا دیگه پس اینهمه کاغذ چسبوندنتون چیه!!!!

...

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

هندز فری (خاطراتی)

ای زندگی.... 

بعضی مواقع فقط بعضی مواقع تو راه برگشت 

دوست خوبم هندز فری خوبشو که من خیلی دوستش دارم 

 (حالا هندزفریشو یا خودشو؟؟؟

در میاره و طبق اون جمله معروف که میگه بیایید شادی هایمان  

را با هم قسمت کنیم یک دونه از اون بیلبیلکاشو() میده به من و 

 ما به صورت خیلی حرفه ای یکسری سیم کشی خیلی خیلی زیر کار 

 انجام میدیم  (به طوری که یک سیم از اینور اتوبوس تا اونورش کشیده میشه) 

حالا دیگه خودتون تصور کنین ... 

یه دفعه از این اندک مواردی که ما از هندزفری استفاده میکردیم 

دوستم گفت بیا واست آهنگ مازیار فلاحی بذارم.... 

چند ثانیه بعد یه آهنگ شروع به پخش شدن بود که یهو دوستم گفت: 

نـــــــــــــه این مازیار فلاحی نیستا اشتباه نکنیا!!!! 

میدونین خواننده آهنگه کی بود؟؟؟؟؟ رضـــــــــــــــــــــا یزدانی 

یعنی واقعا هنوزم نمیدونم راجع به من چی فکر کرده؟؟؟!!!!